Chapter 12

532 73 37
                                    

_این چپتر اسماته_

جونگکوک سر جاش منجمد شد و دهنش باز موند. نگاهی سوالی به تهیونگ انداخت تا مطمئن شه درست شنیده. تهیونگ در جواب سرشو تکون داد و پوزخندی زد.

جونگکوک چشم هاش رو بست و حس کرد ضربان قلبش هر لحظه بیشتر میشه. کمی به تهیونگ نزدیکتر شد و منتظر شد تا پسر بزرگتر لمسش کنه.

یه دفعه لب های تهیونگ رو روی لب هاش حس کرد. لب های تهیونگ نرم بودن و جونگکوک رو یاد کارامل می انداختن. تهیونگ شروع کرد به بوسیدن لبهای جونگکوک، و جونگکوک بیشتر سمتش خم شد تا لب هاشو ببوسه.

حس فوق العاده ای بود، بیشتر از هرچیزی که جونگکوک تا به حال حس کرده بود. انگار که تمام خوشحالی و لذت دنیا بهش تزریق شده بود و اون اینو دوست داشت.

پسر بزرگتر در حالی که هنوز لب هاش رو می‌بوسید آروم روی تخت هلش داد. جونگکوک دهنشو باز کرد و اجازه داد تهیونگ زبونشو وارد دهنش کنه. تهیونگ بوسه رو بدست گرفت و جونگکوک ناله ای کرد. زبونش هر نقطه از دهن جونگکوک رو جستجو کرد و بعد ازش فاصله گرفت.

جونگکوک با فاصله گرفتن تهیونگ از لب هاش، چشم هاشو باز کرد و تهیونگ سرشو به فکش نزدیک کرد. شروع کرد به بوسیدن خط فکش و جونگکوک لب هاش رو گاز گرفت.

"منتظر بودم." تهیونگ با بوسیدن خط فک جونگکوک گفت.

"خیلی منتظر این لحظه بودم." گفت و گردن نرم جونگکوک رو مکید و زیپ شلوارش رو باز کرد. جونگکوک لب هاش رو از هم فاصله داد و با احساس لب های تهیونگ دوباره چشم هاش رو بست.

تهیونگ زبونش رو روی پوست جونگکوک کشید و صدای ناله ی آروم جونگکوک رو شنید.

"لطفا." جونگکوک آروم نالید. تهیونگ سرشو تکون داد و دستشو سمت شلوار جونگکوک برد.

به جونگکوک طوری نگاه کرد انگار منتظر اجازه بود. جونگکوک سرشو تکون داد و بعد سرشو به عقب فرستاد و لب هاش رو روی هم فشار داد. تهیونگ دستشو زیر پارچه ی شلوار جونگکوک فرستاد و سمت باسنش برد.

"بهم بگو کِی" تهیونگ گفت و انگشت هاشو وارد جونگکوک کرد و گردنشو بوسید. جونگکوک نفس نفس زد و چشم هاشو باز کرد و دوباره بستش. تهیونگ استخوان ترقوه جونگکوک رو بوسید و منتظر موند تا آروم شه.

بعد از چند لحظه سکوت جونگکوک نفسش رو بیرون داد و چشم هاشو باز کرد. "ادامه بده."

با ورود انگشت دیگه ای لب هاش رو محکم گاز گرفت و اشک از چشم هاش پایین اومد. از تهیونگ ممنون بود که میبوسیدش تا آرومش کنه اما فاک، واقعا خیلی درد داشت.

جونگکوک شنیده بود که وقتی برای رابطه آماده میشی مخلوطی از لذت و درد رو حس می‌کنی، اما تنها چیزی که اون حس میکرد درد بود. تهیونگ دست هاش رو توی پسر تکون داد و بالاخره اون حالا کمی لذت حس میکرد.

DareWhere stories live. Discover now