"چه مرگت بود؟!" جیمین همون لحظه که وارد شد داد زد. جونگکوک رو کاناپه نشسته بود، یه کیسه یخ رو سرش گذاشته بود. بقیه پسرا هم داشتن جیمین رو نگاه میکردن که سر تهیونگ داد میزد.
"چرا جونگکوک رو هل دادی توی شیشه؟ چه مرگت بود؟" جیمین با عصبانیت گفت طوری انگار که توی جمله هاش زهر بود.
جونگکوک از شدت صدای بلند جیمین جا خورد و برگشت تا ببینه چه خبره.
تهیونگ اصلاً به جیمین نگاه نمیکرد، داشت به جونگکوک نگاه میکرد. این اولین بار بود تو کل روز که یه احساسی تو چهرهاش دیده میشد.
و اون احساس...
نگرانی بود.لب هاش کمی باز بود و چشم هاش پر از نگرانی شده بود. جونگکوک حس کرد صورتش از خجالت سرخ شده و به جیمین نگاه کرد که داشت عقب جلو میرفت و نفس عمیق میکشید.
جیمین یهو رفت جلوی پسر مو قرمز و مستقیم زل زد تو چشماش. "میخوای بدونی چجوریه؟ اینکه یکی هلت بده؟" گفت و تهیونگ رو با عصبانیت هل داد.
"بهت نشون میدم چه حسی داره وقتی یکی هلت میده." تهیونگ رو محکمتر از قبل هل داد که اون مجبور شد چند قدم عقب بره. بقیه پسرا نفسشون رو حبس کردن و سریع جیمین رو گرفتن که بیشتر از این خرابکاری نکنه.
"گوش کن!" یونگی داد زد اما بیشتر به نظر کلافه بود تا عصبانی.
"من باهاش حرف میزنم. بقیه هم فقط مطمئن شید کوک خوبه. فاک." بعدش یه نفس عمیق کشید و دست تهیونگ رو گرفت و بردش بیرون از کلبه.
جونگکوک یه نفس راحت کشید و تازه فهمید چقدر استرس داشته. جیمین چشم هاشو محکم بسته بود و مشت هاش از شدت فشار سفید شده بود. پسر کوتاه قد یه نفس عمیق کشید و آروم رفت رو کاناپه کنار جونگکوک نشست.
"حالت خوبه؟" جیمین با صدای خیلی آروم پرسید که زمین تا آسمون با لحظات قبل فرق داشت. جونگکوک فقط سرش رو تکون داد و نتونست کلمهای برای چیزی که دیده بود پیدا کنه.
"جین، هوسوک، جونی، میتونید براش یه چای درست کنید؟ برای سرش خوبه." جیمین با آرامش گفت. اون سه تا هم سرشون رو تکون دادن و بعد یه نگاهی که به هم انداختن رفتن تو آشپزخونه.
جیمین روی کاناپه نشست و چشم هاش رو بست. "اگه میخوای بدونی داستان چی بود..." صداش قطع شد.
"من... تو دبیرستان روی یکی کراش داشتم. اون یکی از بچههای ساکت بود که همه مسخرش میکردن، منم خیلی ترسو بودم که بخوام حرفی بزنم. میدونی، همون داستانای عاشقونه نوجوانی." جیمین با خندهای خشک ادامه داد.
"بچههای معروف همیشه اذیتش میکردن و پشت سرش حرف میزدن. یه روز حتی یکی از اونا چون به مشاور مدرسه گفته بود، زیر چشمش رو سیاه کرد. بعد از اون، دیگه نمیتونم بشینم و ببینم یکی دیگه هم مثل اون بچه اذیت بشه... برای همین با تهیونگ دعوا کردم."
YOU ARE READING
Dare
Short Story[Completed] _من جرات رو انتخاب میکنم. _اگر جرات داری منو ببوس. جونگکوک و دوست هاش به یک کمپینگ میرن و درگیر بازی جرات و حقیقت میشن، ولی بازی بیش از حد انتظار پیش میره. Couple: Vkook Genre: romance, smut, fluff Translator: Helen___aw Writer: Innxcent...