Chapter 10

503 80 23
                                    

زندگی تار شده بود.

طوری بود که انگار یه نفر با چاقو دوستی اونا رو از هم پاره کرد و اونا رو از هم جدا کرد. تهیونگ از اون لحظه به بعد کاملا از جونگکوک دوری کرده بود و جونگکوک بخاطر این آشفته بود.

بعد از اینکه به الکس سیلی زد و سرش داد کشید پشت سر تهیونگ سمت خونه دویده بود اما کاری که نباید انجام شده بود و دیگه راه جبرانی نبود. اولین نخ پیوند بین اونا بریده شده بود و با گذشت زمان بیشتر و بیشتر از بین می‌رفت. تهیونگ کل شب خودشو توی حمام حبس کرد و جونگکوک تا صبح پشت در نشست.

جونگکوک حس میکرد قلبش شکسته چون میدونست دوستیشون دیگه هیچوقت مثل قبل نمیشه. اون خیانت یا همچین کاری نکرده بود چون اونا قرار نمیذاشتن اما بازم احساس میکرد اون بوسه اونا رو از هم جدا کرده.

"شما آماده اید؟" بعد از اینکه نامجون وضعیت تنش توی خونه رو دیده بود با خودش فکر کرد بهتره امشب به جای اینکه جین شام درست کنه برای غذا برن بیرون.

جونگکوک سرشو از توی گوشیش بیرون آورد و آروم تکونش داد و بعد از روی مبل بلند شد و سمت در رفت. بقیه ی پسر ها هم همراه با یک تهیونگ خیلی کسل سمت ون کوچیک بیرون رفتن.

ماشین سواری به شدت افتضاح بود. جیمین بین تهیونگ و جونگکوک نشسته بود و جونگکوک سعی می‌کرد یواشکی به تهیونگ که از پنجره به بیرون خیره شده بود نگاه کنه، در این حین متوجه شد که چهره ی تهیونگ خیلی بی روحه و از هر نوع خوشحالی خالیه. انگار از وقتی که بعد از اون بوسه با هم رو به رو شدن تهیونگ دیگه هیچ احساسی از خودش نشون نداده بود.

چشم هاش بی روح و ترسناک بود و باعث میشد کل روز خسته بنظر برسه. کاملا اخم داشت و اگه کسی بهترین جوک قرن رو می‌گفت خنده ای به لب نمی آورد. صورتش هیچ احساسی رو نشون نمی‌داد و این برای جونگکوک ترسناک بود.

اونا خیلی زود رسیدن و به رستوران وارد شدن، جونگکوک متوجه شد که چقدر اونجا خلوته. فقط یه خانواده کوچیک یه گوشه نشسته بودن و یه زوج هم چند متر اون‌طرف‌تر از جایی که اونا نشسته بودن توی یه غرفه بودن.

جونگکوک بین جیمین و یونگی نشست، درست روبروی تهیونگ و نامجون. جین کنار دوست‌پسرش نشست و هوسوک هم کنار یونگی بود و داشت به منو با دقت نگاه می‌کرد. جونگکوک به هوسوک نگاهی کرد و خندید.

"چرا اینجوری به منو زل زدی؟" پرسید و به جلو خم شد تا بتونه دید بهتری به پسر داشته باشه.

"غذا شوخی نیست، می‌خوام یه شام درست و حسابی بخورم. تازه، یونگی میگه باید چیزای گرون سفارش بدم." یونگی با خنده ای آروم به بازوی هوسوک زد.

جونگکوک متوجه شد که فک جیمین چطور موقع برخورد دست یونگی به هوسوک منقبض شد و دوباره خندید و باعث شد که پسر مو نقره‌ای یه کم سرخ بشه.

DareWhere stories live. Discover now