part 14🔪🍃

533 69 8
                                    

بکهیون بعد از اون روز جنجالی که داشت فقط تونست استراحت کنه اون عوضیا پای چپش شکسته بودن از اون روز لوهان کارای باند و انجام میداد و همه چیز به مکان جدیدی منتقل شده بود اما این وسط قطع ارتباطش با تهیونگ خیلی  حس بدی بهش میداد

- به چی فکر میکنی
لوهان با یک بسته کمپوت آناناس بالای سرش ایستاده بود پسر با دیدن کمپوت صورتش را جم کرد
+میدونیکه دوست ندارم دیگه ریخت قیافش ببینم
لوهان نیشخندی زد دستش زیر چونه ی پسر گذاشت
- فعلا که باید بخوری
+از تهیونگ چه خبر هنوز پیامی نداده؟
امروز سومین بار بود که بک این سوال را میپرسید لوهان موهای آبی رنگش را عقب داد روی کاناپه خوابید سرش را از دسته چوبی آن آویزان کرد
- نچ
هر دو نگران او بودند  از زمانیکه داستانشان به یکدیگر گره خورده بود

فلاش بک-

تهیونگ کیف مشکی رنگش را از بالای حصار فلزی به داخل باغ شوت کرد  لوهان خندید و پشت به دیوار دستانش را بهم گره زد برای تهیونگ قلاب گرفت
- وقتی دیدم همه چی اوکیه زنگ میزنم بیاین داخل
با شیطنت همزمان که  پایش را در دستان قلاب شده لوهان میگذاشت گونه ی او را گاز گرفت خودش را بالا کشید  فریاد خفه شده ی پسر را شنید با شیطنت وارد باغ شد 
- ببخشید هیونگ ولی چاره ای نبود
تلفنش را بیرون آورد از محیط دلباز و مجلل بار کاپیتان ویدیو میگرفت  به در پشتی بار نزدیک شد  کارتی که از جیمین قاپیده بود روی سنسور ورودی در گذاشت  با شنیدن صدای تیک مانند در زبانش را روی  لبش کشید داخل شد از قبل لباس خدمه را پوشیده بود  اما نباید دیده میشد
  اتاقکی که واردش شده بود پر از دم دستگاهای نظافتی  و تمیز کاری بود   تهیونگ یکی از طی های بلند ریش ریش را برداشت تلفنش جلوی جلیقه مشکی رنگ جاساز کرد تا از همه چیز به خوبی فیلم برداری کند   از اتاقک بیرون رفت فضای داخلی بار با تم مشکی و قرمز و انواع نورهای رنگی و حتی قسمتی تاریک روشن بود
همه چیز مجلل در اوج زیبایی  تهیونگ از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید
با شنیدن صدای پایی سریع خودش را پشت میز کنارش رساند طی را روی زمین کشید چند مرد سیاه پوش کاملا جدی از کنارش رد شدند
- چه خفن
آب دهانش را قورت داد با حس کنجکاوی بیشتر به دنبال آن ها رفت  طبقه ی بالا  پر از آدم های مختلف بود  اما چیزی که تهیونگ را متعجب میکرد  دخترانی بودند که به راحتی لخت در محوطه بار لای مردان میچرخیدند و سر مست میخندیدند 
با دیدن نوک سینه ی یکی از دختران که از کنارش رد شد  گونه هایش رنگ گرفت  سریع از آن محوطه خارج شد  انقدر سریع فرار کرده بود که  نفهمید به کجا خزیده

اتاق بزرگ با میز گرد ی که روکش با طرح اژدها ی طلایی روی رنگ قرمزش داشت  و صندلی های  خاص چوبی که در هیچ کدام از قسمت های بار ندیده بود 
- واو
انگشتانش را روی سر اژدها کشید اما با شنیدن صدای هیونگش سریع خودش را زیر میز پنهان کرد   دستش را جلوی بینیش گرفت
+ این اتاق برای شما و همراهاتون آماده شده اگر چیزی نیاز داشتید  من پشت در هستم
دو مرد روی صندلی ها جا گرفتند  از شانس خوبش روکش میز بلند بود فقط بایو صبر میکرد تا آنها بروند
گوشه ی لبش را گاز گرفت کم کم اضطراب در دلش میپیچید و عرق روی پیشانی اش جا میگرفت
*فردا محموله به دستمون میرسه
+حواستون باشه ما با چینیا اصلا نمیتونیم اشتباهی داشته باشیم 
پاهای دو مرد جلوی تهیونگ قرار داشت یکی از آنها مدام وول میخورد  تهیونگ مجبور به جاخالی دادن میکرد
*حواسم هست
با زنگ خوردن تلفن یکی از آن ها  ایستاد و به بیرون از اتاق رفت تهیونگ نفس تازه ای کشید به ستون کوتاه میز بیشتر نزدیک شد  کفش های مشکی و مارک مرد را میدید در فکر فرو رفت اما همه چیز با زنگ خوردن تلفنش خراب شد او را در دام کاپیتان انداخت

کاپیتان با شنیدن صدای ویبره و زنگ سریع تفنگش را بیرون آورد با لگد محکمی میز را به عقب حل داد اما  انتظار نداشت پسر کم سنی که در لباس خدمه اس آنجا  روی زانوهایش نشسته باشد 
تهیونگ با ترس به تفنگ در دستان کاپیتان نگاه میکرد
-م...من...
هر لحظه امکان داشت کاپیتان بیصبر ماشه اسلحه اش را فشار دهد  اما صدای  بلند و جیغ و داد از بیرون اتاق توجهش را جلب کرد
+موش کثیف
سمت تهیونگ هجوم برد یقه اش را گرفت سریع به همراه او از اتاق بیرون آمد  تهیونگ در برابر زور و قدرت کاپیتان هیچ شانسی نداشت و از ترس خشک شده بود  با دیدن دخترانی که خونین روی زمین افتاده بودند  چشمانش را بست 
سهون به کاپیتان نزدی‌ شد 
* بهمون حمله شده کاپیتان
جئون یقه ی تهیونگ به سمت سهون هل داد 
- ببرش بیرون نزار فرار کنه
تهیونگ به خودش آمد  - من.. من اومده بودم اینجا رو تمیز کنم  آقا بزارین برم لطفا خواهش میکنم
با همان کم سن و سالی معصومیتی که داشت به بازوی کاپیتان پناه برد  مرد عصبانی  پشت هفت تیرش را به گونه ی پسر کوبید
+ببرش
خون از گوشه ی لب پسر سرازیر شد  سهون او را از هم همه و آشوب بار بیرون کشید به افراد دستور داد جلوی  هر کسی که از بار خارج میشدند با بگیرد
تهیونگ از درد و خونی که از دست داده بود احساس سستی میکرد 
- هیونگگ
به افرادی که با ترس از بار بیرون میزدند نگاه میکرد اما  با دیدن مرد های پوشیده و اسلحه به دست که همه را گلوله باران میکردند  قلبش ایستاد 
- نه نه.. ولم کن  هیونگگ هیونگگ
فریادش به جایی نمیرسید سهون او را داخل ماشین هل داد در ها را قفل کرد  سریع از باغ خارج شد تهیونگ  از ترس و شوک نمیدانست باید چه واکنشی داشته باشد دو مرد قوی که او را گرفته بودند   تا فرار نکند سهون عصبی از آیینه به آن پسر بی عرضه نگاه میکرد چرا کاپیتان او را گرفته بود؟

حدود سه ساعت بعد کاپیتان با لباس خونی و عصبی وارد عمارت شد
+ کجاست
سهون به اتاقی که تهیونگ آنجا بسته شده بود اشاره کرد  جئون بسیار عصبی بود او ۱۲ نفر از افرادش را از دست داده بود و تهیونگ را مقصر میدانست

-------

کاپیتان همه فن حریف مشاهده میکنید که اگه ووت ندین و نظرتون کامنت نکنید میاد شب سراغتون 🙄

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

کاپیتان همه فن حریف مشاهده میکنید که اگه ووت ندین و نظرتون کامنت نکنید میاد شب سراغتون 🙄

شبیه به تو  🪧 like youМесто, где живут истории. Откройте их для себя