part 25 🍃

476 49 27
                                    

فلاش بک*
کاپیتان موهای پسرش را لمس میکرد دقیقا زمانی بود که تهیونگ بدون سوال اضافه ای بین پاهاش نشسته و دهانش با عضو بزرگ او پر شده بود.
- پسر خوب
انگشت شصت و بلندش رو زیر چانه ی خیس پسر کشید به محض دیدن دستان همسرش که بالا می آمدند  خودش را عقب برد و عضوش با صدای شهوتناکی از دهان او خارج کرد.
- دستا پشت کمرت
با صدای محکم و بمی که کمی بالا رفته بود روبه پسر گفت و تن لرزان و نیازمند تهیونگ را نادیده گرفت.
تهیونگ ناله ی حرصی کرد و دستاتش را پشتش برد درهم قفل کرد.
- هرزه بازی نداریم
سیلی نسبتا محکمی به گونه ی استخوانی و سفید رنگ تهیونگ زد حالا رنگ سرخی که داشت او را جذاب تر از قبل به نمایش میگذاشت.
عضوش را بر روی لبان خیس پسر قرار داد و به او فرصتی داد تا واکنشش را ببیند.
تهیونگ خمار و کمی گیج لب هایش را به دور دیک مرد حلقه کرد عمیق به آن مک زد صدای نفس های تیز و تحریک شده ی کاپیتان در سرش اکو می شد.
پس از چند ثانیه کاپیتان او را بالا کشید بلیزش را در آورد و همانطور که بدن سفید پسر را نگاه میکرد همزمان مارک های ارغوانی رنگی را بر روی پوست سینه و گردنش به جا میگذاشت. ناله های آرام پسر نشان از کم طاقتی او میداد پس دیگر صبر نکرد و بدنش را روی تخت گذاشت .
حالا میتوانست قوس آن کمر باریک و ظریف را به راحتی ببیند .
انگشتان سرد کاپیتان بر روی حفره ی پسر قرار گرفت و تهیونگ ملافه ی سفید تخت را بین لبانش فشار میداد تا ناله ای نکند اما هنگامی که انگشت مرد را درونش حس کرد نتوانست جلوی خودش را بگیرد .
-آهح.. کوک..
اخم های مرد درهم کشیده شد اما چیزی نگفت به جای کلمات ضربه ی محکم و عمیقی به پروستاتش کوبید که لرز واضحی را درون بدن پسر ایجاد کرد.
دیگر زمان را هدر نداد و عضوش را درون حفره ی داغ پسر فرو برد  به پهلوی او چنگ زد . تهیونگ لبش را گاز گرفت تا ناله ی عمیقش بیش از حد بلند نشود به تخت چنگ انداخت اما کاپیتان دستش را به سینه ی پسر رساند او را بالا کشید در مقابل آیینه ایی که روبه روی تخت قرار داشت میتوانستند تمام صحنه ها و حالت یکدیگر را به راحتی ببینند و تهیونگ ازین  موضوع اصلا راضی نبود هرچند، پس از شروع حرکات سنگین و عمیق مرد درونش دیگر اهمیتی نمیداد که نگاه داغ و هیز او را بر روی خودش حس میکند . کم گم خلصه ای از لذت به دور تهیونگ شکل میگرفت ذهنش را خالی میکرد و تنش را سبک.
-اوه فاکح..
برای بار دوم کام سفید رنگ شفافش بین انگشتان کاپیتان ریخته بود حالا دیگر چاله ای سیاه رنگ را اطرافش حس میکرد که تنش را به آرامی میبلعید و در خود فرو میبرد ثانیه ای نگذشته بود که کاپیتان برای بار سوم حرکاتش را درون همسرش از سر گرفته بود و چاله ی سیاه متوقف میشد.

تهیونگ هم احساس میکرد شاید برای کاپیتان سکس تنها راه نجات باشد هرچند اگر تا دم طلوع آفتاب باسنش را به جهنم نمیفرستاد تعداد کام شدنش  دیگر  نتوانسته بود حساب کند اما کاپیتان لعنتی انگار خوب کمرش کار میکرد که پس از بیحال شدن تهیونگ او را رها کرده بود با طلوع آفتاب حمام گرفته بود و دوباره به سمت کابین کنترل می رفت.

دیگر چیزی احساس نمیکرد فقط در همان بیحالی و بی رنگی اطرافش فرو میرفت تا زمانیکه، چشمانش بسته شد و در خواب سنگین و عمیقی غرق میشد.

اما کاپیتان در کابین کنترل بر روی صندلی گران قیمت و شیک نشسته بود از قهوه ی تلخی که نمی دانست چطور میتواند مزه ی گوهش را تحمل کند مینوشید.
ذهنش به سمت رفتار و حرف های همسرش حرکت میکرد او هر زمان که میخواست نامش را صدا میزد شاید پس از سال ها بود که کسی او را به نامش صدا میزد اما همین هم برای او خاص بود بخصوص که در آن زمان پر نیاز و از  شدت لذت بارها نامش را از زبان تهیونگ شنیده بود و نمیتوانست هرگز آن را فراموش کند.

پایان فلش بک*

***
کین دستش را بر روی ران تو پر دختری که در آغوش کشیده بود گذاشت و او را با شهوت لمس میکرد .
چان با حالتی که انگار صحنه ای منزجر کنند تماشا میکند صورتش را جم کرد به سمت کابین کاپیتان رفت تا خبری از تهیونگ بگیرد. دستش را بر لبه ی در کشو ایی گذاشت که صدای کاپیتان متوقفش کرد.
- خوابه
چان به سمت کاپیتان که درحال سیگار کشیدن بود رفت کنار او نشست.
+حالش خوبه؟
کاپیتان شر تکان داد نفسش را به همراه دود خاکستری بیرون فرستاد.
- زیادی خوبه.. جدیدا خیلی عجیب رفتار میکنه میخوام برم پیش یه روانشناس یا هر کوفتی که سر ازین رفتاراش در بیارم
چان از روی میز  مقابلشان بطری نیموناردی که در بین یخ بودند بیرون کشید و بازش کرد.
+ فکر میکنم باید ببریش پیش روانپزشک
کاپیتان نگاهش را به مرد چاقی که نوک عرشه در حال عیاشی بود ، داد بی ربط به موضوع قبلی زمزمه کرد.
- حواست بهش باشه نمیخوام با تهیونگ حتی یه نفس همزمانم رد و بدل کنه نگاه به این کسنمک بازیاش ننداز مثل یه روباه مکاره
چان سر تکان داد به کاپیتان خیره شد ‌
+زیر چشمات سیاه شده کاپیتان من مراقب همه چی هستم چرا نمیری استراحت کنی؟
جئون نفس عمیقی کشید به سمت کابین مخصوصشان رفت به محض داخل شدن بدن لخت پسر را دید که لا به لای ملافه ها پیچیده نیشخندی زد چند ملافه ی کثیف شده از کامشان را از دور پسر پایین انداخت روی تخت خوابید، چشمانش بسته و خاموش بود اما گوش هایش به دقت صدای دم و بازدم نفس های همسرش را دنبال میکرد.

****

- تو نباید اینکارو بکنی نامجون
جین به نرمی با مرد جلویش صحبت میکرد اما فایده ای نداشت .
او تصمیمش را گرفته بود کاملا قاطع و جدیت را میتوانست در چشمانش ببیند.
- من میخوام برم خونه توام میتونی باهام بیای
دستش را بر روی بازوی مرد گذاشت اما نامجون به شدت او را پس زد  بدن ضعیف شده ی جین به لبه ی تخت برخورد کرد ناله ی دردناکش را به گوش مرد رساند .
نامجون با نگرانی به سمت جین قدم برداشت اما اینبار جین با خشم  او را هل داد
- ازت متنفرم تو زندگی منو به گند کشیدی اگه ولم نکنی خودم میکشم انوقت هرگز نمیتونی منو ببینی!
نامجون با شوک به مرد جلویش نگاه میکرد ناگهان شروع به خندیدن کرد
+ باشه بیا باهم خودکشی کنیم دکتر
چشمان جین به لرز در آمده بودند دیگر نمیدانست باید چه کار کند  سرش را به لبه ی تخت چسباند در خودش جم شد. دیگر صحبتی نمیماند .. صحبت با یک روانی چه فرقی به حالش داشت؟
نامجون از اتاقک سفید بیرون رفت کارهایی بود که باید انجام میداد .
******
جیمین کارت شناسایی اش را به نگهبان ایستگاه پلیس نشان داد و مرد به محض خواندن درجه و نشان جیمین احترام نظامی محکمی به او کرد.
اما جیمین کلافه داخل  ایستگاه شد و بدون مقدمه به سمت دفتر رئیسشان رفت
- ایشون الان جلسه دارن قربان
جیمین سرش را تکان داد  بر روی صندلی های سفت روبه روی دفتر  نشست برخلاف صحبت هایی که با یونگی داشت بدون خبر به آن پا به ایستگاه گذاشته بود دیگر نمیتوانست سر زندگی برادرش قمار کند .

شبیه به تو  🪧 like youحيث تعيش القصص. اكتشف الآن