part 5 🔪🩸

692 91 11
                                    

با ورود دوبارشان به هتل تهیونگ خسته، به شکم برروی تخت دراز کشید .
مرد نگاهی به او انداخت و نزدیکش شد
+ امشب قراره بهت یک ماموریت بدم
تهیونگ نمی‌خواست ادامه ی حرف مرد  را بشنود، ولی چاره ای نداشت ارام نشست واز درد صورتش جم شد. نگاه تخسش را باز در صورت مرد چرخاند
- قبلا گفتم نمیخوام جزو کثافت..
+راجب برادرته
حرف درون دهان پسر ماند.
گیج به همسرش نگاه کرد، شوخی جالبی نبود.
  چون اگر حقیقت نداشت،  قطعا قسم می‌خورد گلوی مرد را تکه تکه می‌کند !

با نشینیدن جوابی کاپیتان ادامه داد
+ اون زنده اس
- چی داری میگی!؟ من خودم اونو ...
اشک در چشمان پسر حلقه زد،  باورش نمی‌شد کاپیتان هرچه که بود،  دروغ نمی‌گفت.
+خودت اونو خاک کردی؟ نه فقط چیزیو خاک کردی که شبیهش بود
انگشت بلند،  اشاره مرد زیر پلک پسر کشیده شد قطرهای سمجش را می‌گرفت.
+ فعلا وارد جزئیاتش نمیشم  اگر تونستی مامورتی که میخوام انجام بدی  برادرتو نجات میدم

تهیونگ با ناباوری به مرد نگاه می‌کرد.
شوکه دستش را روی قفسه ی سینه اش گذاشت به آن چنگ زد کاپیتان متوجه شد نمی‌تواند، نفس بکشد.
او را جلو کشید و دو انگشت خودش را در بین لبان پسر گذاشت و لیوان آب را کج کرد، کمی آب در دهانش ریخت  پسر به سینه ی مرد چنگ می‌نداخت تا بلخره راه نفسش باز شد.
یک حمله ی عصبی دیگر  را از سر گذرانده بود.
به مرد نگاه کرد بر عکس همیشه،  او دست مرد را گرفت خودش را بالا کشید.
- اون... هیونگ... هیونگم زنده است؟  تو تو ازش خبر داری!؟
کاپیتان درکش نمی‌کرد. تا اکنون هیچ وقت برای کسی مهم نبود و در بین اعضای خانواداش کسی را این چنین دوست نداشت.
  کمی حرص در وجودش نشست، اما با دیدن رنگ نگاه پسر که براق و کمی خوشحال بود  نظرش عوض شد
+ حالش خوبه  فعلا همینقدر بدون مهم اینکه الان باید برام یکاری بکنی
- اگه هیونگم برگردونی هرکاری برات میکنم
اولین بار بود کاپیتان و همسرش مکالمه ی طولانی و بدون بحث داشتند، این به کنار اولین بار بود تهیونگ را تسلیم شده در بین مشتش میدید
+میخوام یکیو بکشی
پسر گیج به کاپیتان نگاه کرد چه میشنید؟ ‌کشتن یک انسان؟
- من...
+اگه نتونی انجامش بدی هیونگت میمیره
خون در رگ های پسر می‌جوشید ترس برش داشته بود
+ اون کسی که برادرت به اسم من داخل بار کشیده انگار چیزایی دیده که نباید  پس خودت باید بدونی سر اینجور آدما چی میاد نه؟

سکوت در اتاق برقرار شد.
تهیونگ در فکر فرو رفته بود  و کاپیتان در بالکن مشغول کشیدن سیگارش شد.
پسر خودش را به جئون رساند و  سیگار را با جرعت از بین لبان کاپیتان بیرون کشید و خودش پک محکمی از سیگار گرفت
- انجامش میدم 
صدای محکم و بدون ترس پسر نشان می‌داد چقدر در این تصمیم قاطع است 
کاپیتان سیگار را از دستان ظریف همسرش گرفت، آن را خاموش کرد
+ بیا اینجا
جلوی پسر ایستاد. چاقوی کوچک اما تیزی به پسر داد
+ اون خیلی محتاطه اما تو میتونی نزدیکش بشی
- چرا من‌؟
سوالی بود که در سر تهیونگ می‌چرخید، اگر کاپیتان کاری را می‌خواست انجام دهد، بی معطلی انجام می‌داد
+چون اون دنبال گیِ و من تو قرار نیست به عنوان یه زوج به مهمونی بریم 
تهیونگ از این حجم تغیرات و اطلاعاتی که می‌شنید احساس داغی در سرش داشت پس کاپیتان می‌خواست همسرش را طئمه کند؟
+ حتی اگه نتونستی کارشو تموم کنی، باید بیاریش توی تیرس من 
- چجوری میخوای اسلحه باخودت بیاری
+ من قرار نیست اسلحه بیارم چون جزو گارد محافظتی ام . ساختمان دو طبقه داره توی مدت زمانیکه  تو داری بهش نزدیک میشی  به طبقه ی بالا میرم فقط  کافیه توی اون زمان برام نگهش داری اگر نشد.  باید بکشونیش توی اتاق کارش و خودت خلاص کنی!
یادت نره این تنها فرصتیه که داریم
تهیونگ احساس ترس میکرد عرق برروی کمرش جا خوش کرده بود  نفسش تند تر از قبل و کمی با صدا شد که توجه کاپیتان را جلب می‌کرد. با دیدن حالت تهیونگ  دستش را زیر چانه ی پسر گذاشت.
+ میخوای بگی نمیتونی؟
- من نمیدونم از کجا معلوم بیاد پیشم اصلا از کجا انقدر مطمئنی؟ اگر اونجا بمیره به من شک نمیکنن ؟
چاقو را سمت پسر چرخاند و به دستانش سپرد
+ به من حمله کن
تهیونگ با تردیدو  کمی کینه به  سمت کاپیتان دوید  چاقو را با هدف،  پهلوی کاپیتان چرخاند اما دستش زیر بغل کاپیتان قفل شد.  تقلا کرد اما نتوانست خودش را آزاد کند
+ تو هیچ قدرت بدنی نداری  اما وزن کمی که داری باعث میشه سرعت عملت بالا تر بره پس باید قبل عمل فکر کنی نقشه بکشی اگه گیر افتادی فقط یه نقطه ی حساس حیاتی پیدا کن محکم بهش ضربه بزن وگرنه کارت تمومه

شبیه به تو  🪧 like youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora