part 3 💦💦

861 106 8
                                    

تهیونگ مثل شکاری که زیر دندان های تیز و گرسنه ی شکارچی گیر افتاده، مظلومانه و با ترس به کاپیتان خمار و پر نیاز نگاه می‌کرد

-و..ولم کن
با سرسختی کمی که باقی مانده بود آخرین زورش را زد اما جئون دست های پسر را گرفت او رو چرخاند و به گودی و چال های زیبای روی کمر پسر، چنگ انداخت. تهیونگ لب هایش را گاز گرفت.این تازه اول تنبیهش بود.
دست های قوی مرد باسن گرد و نرم همسرش را فشار می‌داد و ضربه و سیلی محکمی بر سمت چپش زد. تهیونگ از شدت درد خودش را جلو کشید، اما کاپیتان پهلوی پسر را گرفت و کاملا بر او مسلط شد.

+بشمار

ضربه ی دوم کمی پایین تر بر روی ران پسر کوبیده شد. اما صدای تهیونگ در گلو خفه شده بود، با برخورد پنجمین سیلی طاقتش تمام شدو با لرز عدد پنج را زمزمه کرد.
+از اول. صدات نشنوم بر می‌گردیم از اول بد بوی !

هق کوتاه پسر حرفش را تایید کرد.
اما هیچ رحم و دلسوزی در وجود کاپیتان جئون نبود بلکه برعکس، او با صدای دردمند پسر تحریک می‌شد و لذت عمیقی در وجودش شکل می‌گرفت.

انگشتان پسر به دور کمربند حلقه شده و چنگ های ضعیفی به آن ها میزد، اشک هایش مانند صاحب خود با لجبازی پایین می‌آمدند و نافرمانی میکردند. قسمت باسن و پشت ران های پسر کبود و خونی رنگ شده بود از درد نمی‌توانست صاف بنشیند.
- ۹..۹ آهح بسه بسهح
ضربه ی محکم آخر روی حفره ی پسر کوبید و باعث شد تهیونگ مانند برق گرفته ها خودش را جلو بکشد و کمرش را قوس دهد، نیشخند راضی کاپیتان نشان می‌دادکه او به خواسته اش رسیده.

دستان پسرش را باز کرد. خودش روی تخت نشست برخلاف میل تهیونگ، او را بر روی ران های عضلانی اش نشاند.
پسر با احساس درد و سوزش خودش را بالا کشید.
و با چشمان اشکی به جونگ بزرگ نگاه کرد.

تهیونگ فقط می‌خواست فرار کند از آن مرد و هرچیزی که به آن ربط داده می‌شد.
کاپیتان باکسر تنگ و مشکی رنگش را پایین کشید.
به موهای قرمز رنگ تهیونگ چنگ انداخت.
+ شروع کن
بدون هیچ اهمیتی نسبت به وضع تهیونگ، سر او را بین پاهایش برد.
لبان داغ پسررا، برروی عضوش کشید.
دستان تهیونگ را پشت کمرش بسته بود، پس نمی‌توانست کاری انجام بدهد
جز انجام خواسته های کاپیتان، به ناچارو از درد لب هایش را سر عضو مرد گذاشت و عمیق مکیدش.
تمام حالت و جزئیات درون چشمان کاپیتان، ثبت می‌شد آنها را خوب نگهمی‌داشت تا روزی که ..
با حس درد، در پایین تنه اش موهای پسر را دوباره گرفت.
آن را به تخت کوبید و انگشتان بزرگش را لای باسن کبود پسر برد، حفره تنگ او به سختی یکی از انگشتانش را قبول می‌کرد .
فاکی زیر لب گفت و پشت زانوهای همسرش را گرفت بالا، کشید جوریکه کل وزن پسر برروی گردن و کتفش قرار می‌گرفت.

تهیونگ ناله ی لرزانی کرد.
مرد زبانش را به حفره ی پسر فشار می‌داد و آن نقطه ی لذت پسر را به خوبی خیس کرد.
زبانش را عقب جلو کردو با شل شدن حفره همسرش، بی طاقت عضو خودش را برروی آن کشید.
یک راست کل عضوش را به داخل حفره ی تنگ و داغ تهیونگ هل داد.
پسراز درد فقط اشک می‌ریخت، حتی صدایش هم خاموش شده بود.
تنش زیر حرکات محکم وعمیق مرد به لرز افتاده بودو هربار عضو کاپیتان به پروستاتش برخورد می‌کرد، پسر را از جا می‌پراندو نفس هایش قطع می‌شد.
می‌توانست سر عضو کاپیتان را حس کند، که چطور به شکمش می‌خورد و فشار می‌آورد، انگار قصد شکافتن آن را داشت.

کاپیتان کام غلیظ خودش را داخل حفره پسر ریخت. تن رنجور او را نادیده گرفت، خودش را به حمام رساند.
تهیونگ به عضو درد ناکش نگاه می‌کرد، هق هق اش سکوت اتاق را می شکست مرد او را با دستان بسته رها کرده بود.
مانند عروسک های خیمه شب بازی، که صرفا برای لذت ساخته شده اند.
بیحال تنش را روی تخت انداخت صدای قدم های مرد را می‌شنید اما چشمانش را بست، تا دیگر قیافه ی آن نحس شوم را نبیند، دستانش باز شد.

+بلند شو برو دوش بگیر تا ده دقیقه دیگه باید بریم

صدای مرد مانند نجوای مرگ بود. که در سرش می‌پیچید ناگهان حس کرد معده اش داغ کرده هرچه بود و نبود به سمت دهانش هجوم می آورد.
دستش را روی تخت گذاشت با قدم های بی جان و لرزان از درد زیادی که داشت سمت توالت رفت،
نگاه تاسف بار کاپیتان را همراهش کشاند .

معده ی خالی اش را در توالت خالی تر می‌کرد. فقط عق های عمیق اش بود که بعد از پنج دقیقه، آرام گرفت
دهانش را نشست، زیر دوش آب ایستاد از حس سوزش پشت ران و باسنش هیسی کشید و خودش را به دیوار خنک چسباند تا درد کمی تسکین پیدا کند.

بی رمق و حوصله به عضوش نگاه می‌کرد حقیقت این بود، مردان را با شهوت می‌توان کشت.
دستش را بر روی عضوخود گذاشت وآرام تکانش داد چشمانش بسته شد و حس درد و لذت دوباره سراسر بدنش پیچید
-آهح..
کام سفیدو زالالش برروی دستان باریکو استخوانی اش ریخت.
پسر بیحال تر از قبل با حوله بیرون آمد کاپیتان یک ثانیه او را تنها نمی‌گذاشت اگر نبود، بادیگارد مخصوصش یعنی پارک چانیول او را دنبال می‌کرد.

* کاپیتان گفتن پنج دقیقه دیگه وقت دارین لباس بپوشید

تهیونگ به مرد قوی و قد بلند نگاهی انداخت و او را نادیده گرفت حوله اش را پشت به مرد روی زمین انداخت
چشمان چانیول به بدن ظریف پسر نگاه می‌کرد.
او ضعیف و شکننده بنظر می‌رسید، حال با این رد های عمیق و کبودی هایی که دردناک بودند.
چان ناراحت شد که چرا چیزی بین آن دو درست نمی‌شود.
سمت پاکتی که خریده بود رفت. جئون فقط گفته بود یک پماد بخرد اما فکرش را نمیکرد برای اینکار لازم باشد.
پشت سر پسر ایستاد
- رئیست میدونه چشمات رو تن کی می‌چرخه؟

چان دستکش آبی رنگ را دستش کرد پماد را برروی باسن پسر ریخت که خودش را جلو کشیدونزدیک بود بیوفتد، که دست دیگر بادیگارد برروی شکمش قرار گرفت و نگهش داشت.
*پماد برای تسکین درد و رفع التهاب
بدون هیچ سوالی جواب داده بود تا پسر را آرام کند. پماد را روی باسن و ران پسر مالید تمام مدت تهیونگ از درد چشمانش را بسته بود
*جای دیگتون هست که درد کنه؟
پسر می‌خواست فریاد بکشد، کل وجودم در آتش سوخته اما فقط دستش را دراز کرد و پماد را گرفت. یک شلوار‌ک تا وسط ساق پاهایش به رنگ آبی بر داشت و با بلیز آستین بلند سفید، به کمک بادیگارد لباس ها را تن کرد

*ایشون پایین منتظرتون هستن
تهیونگ بعد از طی کردن طبقات با آسانسور از آن خارج شد عینک آفتابی، که برچشم داشت صرفا برای پنهان کردن حال بد و دل چرکین خودش بود.
سوار ماشین گران قیمت مرد شد. از درد لب پایینش را گاز گرفت، کاپیتان نیم نگاهی به پسر انداخت.
مسیرشان به سمت یک فرشگاه کت و شلوار مجلل و لوکس و مارک بود.
هرچند تهیونگ چیزی از این مسیر و هوای پاکیزه و خنک چین نمی‌فهمید، حتی با دیدن شادی و خوشحالی مردم تعجب کردبود.
انگار او هرگز طعم خوشحالی را نچشیده.
----

حمایتتت ووت بخام 💜🤧

شبیه به تو  🪧 like youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora