part 28🌊

428 50 23
                                    

سهون بدجوری به دنبال آشپزی که آن مواد عجیب و خواستنی را ساخته بود میگشت.
اما هر لحظه ای که به او نزدیک میشد همه ی سر نخ هایش پاره میشدند و باز به پله ی اول میرسید.
هنوز به کاپیتان چیزی نگفته بود اما خودش فقط به دنبال آن آدامس های رنگی میگشت.
کلافه در بین قاچاقچی ان و شاید هم قاتلان بازار سیاه قدم میزد هیچ چیزی نظرش را جلب نمیکرد و مطمئن بود کاپیتان نیز همین احساس را دارد.
در بین کسانی که به دور یک نفر ایستاده بودند منتظر شد آن پسر ریز جسه با اآب و تاب در حال تبلیغ محصول به قول خودش استثنائی بود تا اینکه چشمان سهون بر روی آدامس های دلخواهش خورد.
به پسر دقت کرد صورتش کاملا پوشیده و جثه ای ریز نقش داشت حتی صدایش را کلفت کرده بود.
تا نیمه های ظهر سهون کنار و اطراف آن دکه ی کوچک قدم میزد شاید میتوانست کسی که آن مواد را میساخت پیدا کند!
اما پسر بساطش را جمع کرد و در بین جمعیت آب شد.

****
پس از ماجرای کین وخیانت او کاپیتان با تایلندی ها شرط گذاشتند که اگر جنس هایش را میخواهند مستقیم و بدون هیچ واسطه ای به پای میز معامله بنشینند.
و آنها که خشم بی سابقه ی او را دیده بودند چاره ی دیگری نداشتند.

تهیونگ آرام شده بود کمتر اعتراض میکرد و اکثرا حرفی نمیزد همین عصاب کاپیتان را از بابت او در آرامش نگهداشته بود.
تنها مشکل...
- گفتم بشین
تهیونگ با حرص به کاپیتان نگاه کرد.
+منم گفتم نمیخوام حالم ازین غذا بهم میخوره!
جانگکوک موهایش را عقب فرستاد
- یا میشینی میخوری یا به خوردت میدم تهیونگ
جواب آزمایش های تهیونگ که توسط دکترشان فکس شده بود نشان میداد او زخم معده دارد و وزنش از حالت نرمال بسیار پایین تر است پس باید برای وعده های غذایی پسر فکری میکرد اما کارش سخت تر از چیزی بود که فکرش کند .
تهیونگ بسیار بد غذا بود اصلا غذاهای دریایی نمیخورد.

پسر روی صندلی نشست با بی اشتهایی به ماهی کباب شده خیره شد .
- چه غذایی دوست داری؟
ماهی را کنار گذاشت به پسرش نگاه کرد صورت او در این سفر حتی لاغر تر از قبل شده بود.
+لازانیا
کوک دستش را بلند کرد و گارسون سریع به سمت میز آنها دوید
- لازانیا با گوشت و پنیر زیاد میخوام
نیم نگاه دیگری به تهیونگ کرد
- با استیک کامل پخته شده
گارسون سریع به سمت آشپز خانه رفت تا سفارش را گزارش کند.
تهیونگ نگاهش را به پنجره ی آن ساختمان بلند داد.
آسمان تاریک نبود بلکه از هروز دیگری  نیلی تر بنظر میرسید و ابرها پراکنده در آن صفحه ی بزرگ پخش شده بودند.
+کین بهم گفت تو اون جنساتو با کشتی که ما سوار بودیم رسوندی تایلند
کاپیتان سرش را تکان داد او هم دیگر میلی به ماهی نداشت.
- پس خبر داشتی زیر پات چی هست
نگاه تهیونگ بر روی صورت خونسرد کاپیتان چرخید
+اره
غذا هایی که سفارش داده بودند بر روی میز چیده شد و مکالمه ی کوتاهشان به پایان رسید .
اینبار تهیونگ درست غذایش را میخورد و با دستورات کاپیتان یک تکه از استیک را هم به زور داخل معده اش فرستاد.
حالا دیگر کاملا سیر شده بود فقط میخواست به خواب برود بدون هیچ مزاحمی، اما کاپیتان برنامه ی دیگری داشت اوتهیونگ را به سر میز معامله کشاند و مجبورش کرد مانند یک همسر خوب کنارش بماند.
بسته ی ماری جوانا روی میز قرار گرفت مرد تایلندی با زبان کره ای نصفه نیمه شروع به صحبت کرد.
* ما باید از اصل بودنش مطمئن شیم
رگ های گردن کاپیتان از توهینی که شنیده بود به سرعت برجسته شد .
- اگر به جنس ما شک دارید میتونید ازمون خرید نکنید
دستش را دراز کرد اما مرد بسته را بر داشت مقداری از آن را روی ظرف ریخت
*اوه کاپیتان لطفا تند نرین.. این برای همه ی سفارشاتمون لازمه
بعد به پودر سفید رنگ اشاره کرد. تهیونگ که از اول حوصله ی این شلوغی را نداشت خم شد با بینی اش مقداری از ماری جوانا را داخل بدنش کشید.
کاپیتان با شوک نگاهش میکرد اما چیزی نگفت یعنی این مکان باعث میشد تهیونگ را همانجا خم نکن با بت این کار بیفکرانه اش او را حسابی تنبیه کند.
پس از دو دقیقه مردامک های تهیونگ میلرزید او در خلصه ای از لذت و گیجی فرو میرفت اثرات مواد به خوبی مشخص میشد و مرد تایلندی راضی پای معامله ی کاغذی را امضا زد.
* همسر زیبایی دارید کاپیتان
جانگکوک بدن پسر را در آغوشش گرفت نیم نگاهی به چشمان هیز مرد انداخت.
- چاقوی تیزیم دارم
از آن مکان خفقان آور بیرون رفت تهیونگ تلو تلو میخورد زیر لب شعری را میخواند گاهی بلند میخندید با دیدن کاپیتان ایستاد دستانش را به دور گردن او حلقه کرد.
+جونگکوکا
کاپیتان به جسم بی ثبات داخل آغوشش نگاه میکرد.
- بله
تهیونگ لب هایش را جلو داد سرش را داخل گردن کاپیتان فرو برد
- تهیونگ چرا بی اجازه کاری میکنی ؟
لحن کاپیتان آرام بود حرف کشیدن از کسی که مواد درون خونش جابجا میشد راحت بود.
+اومم...خوابم میومد
کاپیتان همانطور که جسم پسر را به دنبال خود میکشاند وارد محوطه ی آزاد شد.
- پسر خوبی نبودی
تهیونگ خندید خودش را از آغوش کاپیتان دور کرد به ماشین گران قیمتش تکیه داد سرش گیج میرفت تنش پر از انرژی شده بود.
+میخوای تاصبح برات راید برم ددی؟ اینجوری تنبیه میشم
کاپیتان نفس عمیقی کشید
- بسه بشین تو ماشین
اینجا مکان مناسبی برای حرف هایی که میزدند نبود بخصوص که هیچ محافظی به همراهشان نیامده بود و آن دو نفر تنها بودند بین باند تایلند خودش خطر بزرگی به حساب می آمد.
اما تهیونگ بدنش را تکان داد پشت سر مرد ایستاد لبانش را روی گردن او کشید و دستانش را بر روی سینه ی او گذاشت
+واقعا بدنتو دوست دارم لعنتی
خمار زمزمه کرد کاپیتان صبرش سریز میکرد او را جلو کشید چانه اش را گرفت محکم لبانش را بوسید شاید اینگونه کمی او را آرام میکرد.
تهیونگ مسخ شد و آرام ماند. همان چیزی که کاپیتان میخواست.
بلخره او را سوار ماشین کرد. تهیونگ سرش را به شیشه ی سرد چسباند و چشمانش را بست.

کاپیتان بی هدف درون شهر شلوغ تایلند از خیابان های مختلف میگذشت  اما در میان افکارش سرگردان بود.

****

جیمین صدایش را بالا برد
- معلوم هست چی میگین؟؟ برادر من با یه جانی روانی ازدواج کرده الانم معلوم نیست چه بلایی ممکنه سرش بیاد اونوقت شما فکر عملیات لعنتیتون هستین!؟
یونگی جلوی جیمین ایستاد تا آرامش کند اما بی فایده بود
سرهنگ کلافه موهایش را عقب داد
+ما نمیتونیم الان ریسک کنیم وبریم سمتشون
یونگی به چشمان خشمگین دوست پسرش نگاه کرد
*بسه جیمین اونا نمیتونن کاری کنن
+این چند سال گذشته ما نتونستیم مدرکی علیه جئون پیدا کنیم هنوزم نمیتونیم با چندتا حدس اون  بندازیم پشت میله ها پس صبور باش
جیمین با عصبانیت از اتاق بیرون رفت یونگی نگاهی به سرهنگ انداخت اجازه گرفت که همراه او برود.
سرش را زیر آب سرد برد انگار رگ های مغزش درحال متلاشی شدن بود یونگی سریع او را عقب کشید
* فاک سرما میخوری
حوله را دور سر جیمین گرفت چشمان او در اوج ناامیدی فرو رفته بود آهی کشید او را در آغوشش فشرد.
*مطمئنم اتفاقی براش نمی افته

***
سلاممم حالتون چطوره؟
داشتم فکر میکردم اگه کاپیتان و تیهونگ آلفا امگا بودن
الان تهیونگ چندتا بچه داشت😂😁

شرط: ۲۰ ووت - ۲۰ کامنت

شبیه به تو  🪧 like youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora