part22🍷🌊

484 53 4
                                    

تهیونگ با احساساتی درهم و آشفتگی پا بر عرشه گذاشت. بازهم همان بوی دریا ... حالش را بهم میزد
کاپیتان دستش را بر روی کاپشن پشمی همسرش گذاشت، او را به سمت نرده های فلزی کشتی برد
کمی جلوتر آمد و تن پسرش را بین خودش و نرده ها گیر انداخت.
- چیه؟ میترسی فرار کنم؟
لب های داغ کاپیتان به لاله ی گوشش چسبید، تن پسر با لمس آن ها از درون به لرزش افتاد اما کاپیتان دستش را به دور شکم او حلقه کرد
+ این سفر عادی نیست ..
دست دیگرش را لابه لای موهای مشکی رنگ پسر برد کمی سرش را به سمت چپ هدایت کرد.
مردی چاق که اسرار داشت با پوشیدن آن لباس های مارک خودش را آدمی خاص جلوه دهد اما هرکسی صورت چاقو خورده ی او را میدید ، احساس انزجار میکرد.
+خوب نگاش کن تهیونگ... اون یه جاسوس وسط کشتی منه! جاسوس کی؟ کسی که میخواد من پام به خاک تایلند نرسه . حالا چرا دارم بهت میگم؟
کمر پسر را بین بازوهایش چرخاند مطمئن بود آقای کین به خوبی این صحنه ی به ظاهر عاشقانه را تماشا کند.
به چشمان پسر خیره شد. از همیشه آرام تر بنظر میرسید هرچند هیچکدام از آنها درک درستی از یک دیگر نداشتند.
+حواستو جم کن نمیخوام هیچ بویی ببره که همسر من چجور آدمیه کیم تهیونگ!
کم کم فاصله ی صورتشان کم تر می‌شد  تا سر انجام لب های کاپیتان بوسه ای بر سردی لبان پسرش بزند.
تهیونگ مانند یک مجسمه ی سرداما به شدت پرستیدنی بنظر می رسید.
- چرا باید ازون خیکی بترسی کاپیتان؟
دستان پسر به دور گردن او حلقه شد . اگر بازی میخواست! تهیونگ هم میتوانست جوری بدرخشد که حتی خود کاپیتان نیز مبهوت اثر هنری اش شود.
نیشخندی گوشه ی لبانش جا داد به چشمان بی حالت مرد نگاه کرد.
+اگه دوست داری جلوی همه خمت کنم، غیر کاری که میگم انجام بده پسرم.
تهدید کاپیتان به قدری جدی و ترسناک بنظر میرسید تا تهیونگ را اخمالود کند .
رویش را از او چرخاند و  از آغوش اجباری همسرش بیرون آمد و مسیر کابینی که دیگر میتوانست چشم بسته آن را طی کند، در پیش گرفت.
خودش را بر روی تخت انداخت. به سقف چوبی خیره شد. هیچ خبر نداشت دوستانش در چه حالی بسر میبرند.
در کابین باز شد و مردی سیاه پوست داخل اتاقک بیضی شکل شد.
تهیونگ بی حواس به او نگاه میکرد.
*کاپیتان گفتن بهتون خبر بدم ناهار همراه آقای کین صرف میشه قربان
اما حواس تهیونگ در جایی مابین دو پای مرد بود و نگاهش همان حوالی میلغزید.
*قربان؟
مرد کمی در جایش جابجا شد به پسری که چشمانش لرزش کمی داشت خیره شد  با جواب نگرفتن از او اتاقک را ترک کرد.
چانیول سیگارش را زیر پایش انداخت با دیدن مرد که از کابین مخصوص کاپیتان خارج می‌شد، خودش را از پله های بالای عرشه به طبقه ی پایین رساند  با دو تقه به در کابین وارد اتاقک شد.
تهیونگ درحالیکه کف از دهانش بیرون میریخت به شدت بدنش میلرزید . چان با دیدن او در این حالت فاک بلندی گفت سریع به سمتش دوید  و دو انگشتش را داخل دهان پسر فرو کرد تا زبانش را گاز نگیر پاهایش را بر روی شانه اش گذاشت با دست دیگر سریع بی سیم زد .

شبیه به تو  🪧 like youTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang