پسر درحالیکه یواشکی قدم برمیداشت تا پشت سر مرد قد بلند پنهان شود . پایش به لبه ی سرامیکی که بیرون زده بود گیر کرد برای جلو گیری از سقوطش آخر دست را به کت چرم و مشکی مرد گرفت فاک کوتاهی از بین لبانش توجه مرد را جلب کرد.
- بازم تو
لوهان کمرش را صاف و به چشمان سهون نگاه کرد
+ خب..
دستش را از کت مرد جدا کرد دو قدم عقب رفت به همان اندازه سهون جای پایش را پر میکرد و جلو می آمد تا جایی که بدن پسر به ماشین گران قیمتش چسبسد.
- داشتی تعقیبم میکردی!
لوهان ابرویش را بالا انداخت و سرش را تکان داد
+ نه فقط مسیرمون یکی بود
دستش را بالا آورد و به ساختمان پشت سر سهون اشاره کرد
- پس میخوای بگی اینجا زندگی میکنی؟
مغز پسر به کل خشک شده بود دریغ از یک راه فرار و بهانه برای پیچاندن سهون.
- اسمت چیه؟
صورت بیحالت مرد جلو تر آمد و لوهان خودش را کامل به بدنه ی ماشین سیاه رنگ چسباند نفسش حبس شد .
کنجکاوی بیش از حدش نسبت به معاون اول کاپیتان باعث شده بود او را تا خانه اش تعقیب کند حالا درون این مخمصه ی کوفتی انداخته بود.
+ نه... راسش... من..
با دیدن مردی که بنظر نسبتا جوان می آمد سهون را به عقب حل داد سمت او دوید .
+ سلام عزیزممم
رو به پسری که متعجب نگاهش میکرد گفت بلافاصله لب های نرم و باریکش را بر روی لبان او گذاشت مرد از تعجب کم مانده بود شاخ در بیاورد
+ توروخدا هیچی نگو باشه؟ اون مرده بره بعد جبران میکنم
کنار گوشت کای زمزمه کرد و سهون با تعجب به کای و لوهان نگاه کرد هرچند نگاهش پس از دیدن بوسه ی
آنها تبدیل به اخم شد.
-کای؟
لوهان سرش را چرخاند به کای نگاه کرد آنها یکدیگر را میشناختند؟
انگار آب سردی بر روی او ریخته اند کمرش از عرق خیس شده بود کم کم استرس در لابه لای رگهایش به جریان افتاد.
*سهون.. شما اینجا چیکار میکنید
کای دستش را به دور کمر باریک لوهان حلقه کرد او را به خودش چسباند. لوهان مانند یک مجسمه ی تسخیر شده به هر دوی آنها نگاه میکرد.
- اینجا زندگی میکنم
کای عینکش را بر داشت داخل جیب جلوی بلیزش گذاشت جلو رفت لبخند نرمی زد.
* که اینطور منم تازه اینجا اومدم
سهون به لوهان نگاه خشمگینی کرد سرش را تکان داد و سریع از بین آن دو نفر به سمت آسانسور رفت.
کای میتوانست به وضوح صدای نفس های عمیق لوهان پس از رفت سهون را بشنود.
* خب آقای ..
لوهان کمی خودش را عقب کشید اسمی که در ذهنش آمد سریع بیرون انداخت.
+ووبین... ام معذرت میخوام کار اشتباهب کردم ولی موضوع حیاتی بود لطفا منو ببخشید
دوبار به کای ادای احترام کرد راهش را گرفت به سمت خروجی ساختمان دوید ک نگذاشت کای اطلاعات خاصی از او بدست بیاورد در حالیکه کای انگشتش را بر روی لبش میکشید لوهان خبر نداشت که اولین بوسه ی او را دزدیده.*****
تهیونگ بر روی تخت بزرگ وسط اتاق نشست. تنش میسوخت و پر از عرق شده بود.
کلافه خودش را به حمام رساند اتاقشان به طرز عجیبی ساکت و بدون مزاحم همیشگی بود.
لباس هایش را در آورد و گوشه ی حمام انداخت پشت دیوار شیشه ای ایستاد و دوش آن را باز کرد .
حالا که گرمای آب را بر روی پوستش حس میکرد میتوانست احساس آرامش را تجربه کند .
ناخواسته به انگشتانش نگاه کرد او دیشب با این انگشت ها چشمان کین را بفاک داده بود و اصلا احساس بدی نداشت .
درون افکارش شناور بود اما با احساس دستان سرد کاپیتان بر روی شکمش از آیینه مقابلش به مرد نگاه کرد
آرام بود هرچند این آرامش قبل از طوفان به حساب می آمد .
- دیشب تا صبح تب داشتی
صدای گرم جئون کنار گودی گردنش باعث میشد بخواهد کمی جابجا شود هرچند دستان محکم او به دور شکمش این اجازه را از تهیونگ صلب میکرد.
+ کین چی شد؟
لب های کاپیتان بر روی گردن کبود تهیونگ حرکت میکرد
- میکشمش
تهیونگ از شدت مک زدن های جانگکوک بر روی پوست حساس شده اش از دیشب، هیسی کشیده و به دیوار سرد حمام چنگ زد.
- هیچ کس جز من حق نداره روی بدنت مارک بزاره!
کاپیتان انقدر بوسه ها و مکیدنش را ادامه داد تا زمانیکه رد کمربند زیر رد ارغوانی رنگ مخفی شد.کاپیتان پس از یک ساعت به همراه همسرش از هتل خارج شد بدون محافظی که تهیونگ را به تعجب وا میداشت .
تهیونگ به کوپه ی قرمز رنگ نگاه انداخت شاید اگر در سنین نوجوانی اش بود قطعا از ذوق و خوشحالی در پوستش نمی گنجید حتی فکرش را هم نمیکرد که یک روزی سوار همچین ماشینی شود اما کاپیتان مانندآب خوردن ماشین های گران و خاص جهان را میخرید و سوار میشد.تایلند بسار شلوغ و پر از جمعیت با انسان های مختلف و عجیب و غریب بود اما برای گنگ کاپیتان همچون دامی عمیق و تاریک بنظر می رسید.
کاپیتان روبه روی سوله ای به دور از شلوغی شهر ایستاد و سیگارش را زیر کفشش انداخت تهیونگ بی هیچ سوالی به دنبال او وارد سوله شد به محض داخل شدن فضای تاریک سوله توجه اش را جلب کرد اما با شنیدن صدای ناله های آشنایی نیشخند زد کاپیتان جلوتر رفت بدن کین بر روی پلاستیک های سفید رنگ افتاده بود کل لباسی که به تن داشت یک باکسر مشکی بود و کل تنش در سرمای تایلند به کبودی میرفت.
چانیول صندلی ای روبه روی کین گذاشت و کاپیتان بر روی آن نشست لپ تاپی جلویش قرار دادند و یکی از افراد کاپیتان آن را نگهمیداشت.
تهیونگ پشت سر چان ایستاده بود با کنجکاوی به کاپیتان نگاه میکرد.
تماسی برقرار شد کاپیتان با زبان تایلندی شروع به صحبت کرد
تهیونگ که چیزی از حرف های او نمیفهمید غر زد.
- لعنتی
چانیول نیم نگاهی به پسر انداخت سرش را کجکرد
* شما به من خیانت کردید منم براتون هدیه ای آماده کردم!
کاپیتان دستش را دراز کرد چان فوری کلت مشکی رنگ را به او داد مردی که لپ تاپ را نگهمیداشت چرخید و کاملا کین را در دسترس لنز دوربین گذاشت.
- فاک میخواد چیکار کنه
کین از ترس خودش را خیس کرده بود اما کمی دیر بود چون کاپیتان مچ پایش را هدف گرفت هر دو پایش را با گلوله ی داغی که از اسلحه شلیک شده بود سوراخ کرد صدای نعره ی کین کل سوله را لرزاند تهیونگ با دیدن آن صحنه رویش را چرخاند.
مردی که در ویدیو کال بود فریاد خشمگینی زد اما وقتی دید کاپیتان با چاقو ی درون دستش انگشتان دست مرد را قطع میکند، کاملا مات ماند و ساکت شد کین دیگر نمیتوانست این حجم از درد را تحمل کند از هوش رفت اما کاپیتان کمربندی را که از طناب متصل به سقف بود به دور گردنش انداخت او را حلقاویز کرد .
در کمال ریلکسی که داشت به سمت دوربین چرخید همانجور که صدای خر خر خفه شدن کین در فضای سوله پخش میشد به زبان تایلندی کاملا آرام رو به مرد صحبت کرد تماس به پایان رسید.
تهیونگ به کین که حالا مرده بود نگاه کرد احساس میکرد محتویات معده اش به سمت دهانش هجوم می آورد به سختی خود را به انتهای سوله رساند کل صبحانه اش را بالا آورد.
----
برای پارت بعدی ۲۰ تا ووت برسه
YOU ARE READING
شبیه به تو 🪧 like you
Fanfictionداستان ازدواج اجباری با کاپیتان خشن سردی که کل رابطه فکر خودش و محموله های قاچاق موادش میگرده همسرش کیم تهیونگ به شدت ناسازگار تخسه این وسط کاپیتان بی عصاب ما میخواد رامش کنه اما خبر نداره تهیونگ .... اند کاپل ها : چانهون . کوکوی . یونمین. هونهان...