داخل عمارت از برف پوشیده شده قدم میزد یک هفته ای بود که کاپیتان به دلیل معاملاتش او را با چانیول تنها گذاشته بود.
تهیونگ به آسمان پوشیده از ابر نگاه میکرد. انگشتانش از سرما به رنگ صورتی متمایل شده بود اما اهمیتی نمیداد با همان سویشرت سفید و بافتش .
پاهایش را درون یک سانتی برف فرو میکرد. از صدای خرچ خرچ مانند له شدن برف بر زیر پاهایش لذت میبرد.با دیدن ماشین کاپیتان خودش را پشت یک بید بزرگ پنهان کرداما کاپیتان قبلا آمارش را گرفته بود و منتظر بود فقط تهیونگ سرمابخورد آن وقت حسابی تنبیهش میکرد.
البته.. دلایل زیادی برای تنبیه آن توله تایگر داشت.
سیگار نفره ای رنگش را روی برف انداخت و بی اهمیت به صدای فس مانند خاموشی ابدی آن به سمت باغ حرکت کرد.
تهیونگ متعجب به جئون خیره بود با دیدن چان در کنار ورودی عمارت اخم هایش را درهم کشید.
حدسش را میزد .
دیگر پنهان شدن بیفایده بنظر می آمد پس خودش را به تاب فلزی رساند به لطف سقف کوتاهی که رویش بود
میتوانست بدون احساس نشستن روی برف خودش را روی بالشتک های نرم احساس کند.
کاپیتان در دو قدمی اش ایستاد اخم هایش درون هم گره خورده بود.
- بلند شو
تهیونگ نگاهش را از جئون گرفت و تابی به خودش داد صورتش زیر دانه های بزرگ برف عقب جلو میشد.
- خیلی خب
کاپیتان جلو آمد و تاب را متوقف کرد
+برو کنار باز اومدی تو این خراب شده تا عصابم داغون کنی!
تهیونگ سرش را بالا آورد به چشمان کنترل شده کاپیتان خیره نگاه کرد.
- باید قبل از رسیدنم آرزو میکردی بمیرم نه الان
دستش را روی شانه پسر گذاشت او را حل داد
+ ولم کن روانی
سیلی داغی روی گونه اش نشست ، شروع خوبی بود پس از دوباره دیدن هم ؟
تهیونگ نیشخندی زد سرش را چرخاند حالا کاپیتان کامل او رو روی تاب چرخاند کمی خمش کرد به طوری که باسن پسر روبه روی پایین تنه اش بود.
-وقتی انقدر برف دوست داری باید باهاش خاطره ی خوبی هم بسازی نه؟
تهیونگ زیر لب فوشی داد ساکت شد.
- داروهات یک هفته نخوردی
سر کاپیتان به شکل خطرناکی کنار گوش پسر قرار گرفت
- توی اتاقت به خودت ور رفتی
حالا تهیونگ میتوانست دلیل این حجم از خشم را بیابد.
- پسر بدی بودی
سیلی محکمی روی باسن تهیونگ کوبید در ازای آن لب های تهیونگ به یکدیگر فشرده شد.
- جواب منو بده تهیونگ!
تهیونگ به برف های نشسته روی زمین خیره شد نمیتوانست حرفی بزند.
-بشمار
بازهم همان تنبیه..
+نه.. صبر کن..
تهیونگ آرام گفت به سمت کاپیتان چرخید
+ جونگکوک
اشک درون چشمان پسر حلقه زد خودش را بین بازوهای او جا داد کاپیتان شوکه به پسر نگاه میکرد.
+دلم.. برات تنگ شده بود.
همان دو سه کلمه آب روی آتش شد و کاپیتان نفسش را بیرون فرستاد بیشتر ماندن درون این هوا قطعا منجر به سرماخوردگی همسرش میشد.
- برو داخل
دست کاپیتان لابه لای موهای پسر رفت انها را عقب داد.
تهیونگ حالا از حرفی که زده بود احساس حقارت میکرد سرش را پایین انداخت و به سمت عمارت دوید تا سریعتر از جلوی چشمان مرد دور شود.
نمیدانست بخاطر آن قرص های نفرین شده است یا کار مغزش تمام شده؟
آهی کشید و داخل حمام شد تمام لباسانش را بیرون آورد و زیر دوش آب گرم ایستاد هنوز میتوانست اثر
قرمز رنگ انگشتان مردش را به وضوح ببیند.در حمام باز شد و قامت بلند کاپیتان را دید که لباس هایش را از تن جدا میکند و بلخره..
پس از یک هفته انتظار گرمای بدن او را پشتش احساس کرد کاپیتان در سکوت به او مینگریست کلمات ناگفته و درهم ریخته درون ذهنش به دنبال فرار از چشمانش بودند .
اما ترجیح داد لب هایش را روی گردن سفید تهیونگ قرار دهد و او را ببوسد و عطشش را ابراز کند.
دستان مردانه و بزرگش به دور شکم و سینه ی همسرش میچرخید و او را بی مهابا لمس میکرد.
تهیونگ از درون آیینه بخار گرفته و تار به خودشان نگاه میکرد.
بوسه های مرد رفته رفته احساس آرامش عجیبی درونش برپا میساخت به نوعی که او را مسخ در میان باغی پر از گل های رز میتوانستی بیابی، احساسی که تهیونگ تجربه میکرد.
تازه و خواستنی بود همانقدر نادر و دست نیافتی!
سرش را به شانه ی مرد تکیه داد چشمانش را بست،
کاپیتان خبر داشت که پسر در روز کم میخوابید و این موضوع را حتی بعد از دیدن چشمان او به راحتی تشخیص داد.
- اینجا جای خواب نیست
کنار لاله گوش نرم پسر زمزمه کرد و گاز ریزی از آن گوشت تحریک کننده گرفت.
+آح.
صدای آهسته و دلنشین تهیونگ درون حمام پر از بخار میپیچید و کاپیتان را مست میکرد.
- بیا اینجا
کاپیتان از موضعش عقب نشینی کرد دست تهیونگ را کشید شامپوی او را برداشت موهای همسرش را کفی کرد.
انگشت اشاره ی پسر جسارت پیدا کرده بود لابه لای عضلات شکم شوهرش جابجا میشد.
+چقدر ورزش کردی؟
جئون نگاهش کرد سوال تازه و بی ربطی بود.
- بچگی
تهیونگ بیحال بود گونه اش را روی سینه کاپیتان تکیه زد موهایش توسط دستان قوی مرد شسته شد.
- برو حولتو بپوش
پاهای سست تهیونگ به دنبال اطاعت از دستور مرد به سمت خشک حمام کشیده شد و حوله اش را تن کرد از حمام بیرون رفت.
کاپیتان پس از شستن تنش گلس پایه داری را بر داشت و از شامپاین قرمز رنگ درونش ریخت.
داخل اتاقک سونا شد و کمی همانجا نشست و نوشید.
به خودش فکر میکرد به رفتارهای ضد نقض همسرش به سرنوشتی که هروز را مقدر کرده بود.
گلس خالی شد و کاپیتان پس از یک دوش سرد بلخره بیرون رفت و تهیونگ درحالی دید که لباس های بافت گرمی پوشیده روی تخت درون خودش جم شده و خوابش برده....
داشتم فکر میکردم بهتره فصل دومی برای این
فیکشن باشه
ولی فعلا قصدم اینکه بتونم کاملش کنم
این قسمت با بقیه قسمتا کاملا متفاوت و به نوعی
عاشقانه بود
بنظرتون پایان فیکشن سد انده یا هپی؟وایب کاپل خوشگلمون
نظرات و ووت و حمایت فراموشتون نشه
YOU ARE READING
شبیه به تو 🪧 like you
Fanfictionداستان ازدواج اجباری با کاپیتان خشن سردی که کل رابطه فکر خودش و محموله های قاچاق موادش میگرده همسرش کیم تهیونگ به شدت ناسازگار تخسه این وسط کاپیتان بی عصاب ما میخواد رامش کنه اما خبر نداره تهیونگ .... اند کاپل ها : چانهون . کوکوی . یونمین. هونهان...