تهیونگ میدانست که کاپیتان چگونه تجارت میکند. ولی فکرش را نمیکرد که او بخواهد با کشتی تفرحی ، چند تن مواد جاساز شده درون کف پوش های کشتی و بدنه اش آن ها را به تایلند برساند!
آهی کشید دلش برای مادرش تنگ شده بود. آخرین خاطراتش را به یاد میآورد . مادرش یک بسته شکلات کوچک درون آغوشش جا داده بود او هرگز چشمان خیس و دل نگران مادرش را به هنگامی که برای همیشه ترکش میکرد. از یاد نمیبرد.کاپیتان از دور نظار گر تهیونگ بود. پسر بر روی صندلی چوبی نشسته بود و به آسمان تاریک شب نگاه میکرد.
همه چیز به ظاهر آرام و در سکون قرار داشت اما کاپیتان نمیدانست که کین ماجرای قاچاق مواد چند هزار تنی اش را با تهیونگ بازگو کرده.
چند قدمی جلو رفت پشت سر پسر ایستاد. انگشتان بلند و تتو شده اش را درون موهای لخت و مشکی پسر فرو برد، اینکار آرامش عجیبی به هر دویشان میداد.
- اینجا نه
صدای کمی بغض آلود پسر توجهش را جلب کرد شاید مشکل هردوی آن ها این بود که با زبان یکدیگر آشناییت نداشتند و نمیخواستند آن را بپذیرند .
تهیونگ اخلاقی تخس و لجباز داشت درحالیکه کاپیتان بی صبر و کم عصاب بود.
مرد کف سر پسر را ماساژ داد و باعث شد او در جایش سست شود چشمانش را ببندد.
- باز چیه؟ اون بزجمه اونجا وایساده که تو اومدی به من ور میری؟
تهیونگ درک نمیکرد که چرا همسرش گاهی خوش بخورد و حتی مهربان رفتار میکند و گاهی به سرعت مانند شیری زخم خورده او را چنگ میزند .
کاپیتان ترجیح میداد ساکت بماند او هم دلش میخواست طعم آرامش را بچشد اما از هنگامی که چشمانش را در خانواده ی مزخرفش باز کرده بود تا همین ۲۸ سالگی اش هرگز یک روز خوش و با آرامش را تجربه نکرده بود .
+کسی اینجا نمی آید.
کوتاه پاسخ بی ربطی داد هرچند از نظر تهیونگ این نیامدن دلیلی داشت که کاپیتان فقط آن را میدانست.
- تاحالا شده بخوای خودتو بکشی؟
پسر هم سوالی بی ربط تر پرسید افکار کاپیتان مانند سیم های بی انتهایی بودند که جریان برق از بینشان به سرعت عبور میکرد و خاطرات را بر روی صفحه ی بزرگ ذهنش به نمایش در می آورد .
+ بیا تو
نیم نگاهی به پسر انداخت اینبار بدون مخالفتی تنش را از روی صندلی جدا کرد به دنبال کاپیتان داخل کابینشان شد.
مرد مهلتی به پسرش نداد او را به شیشه های رفلکس چسباند و در حالیکه به چشمان او خیره بود دکمه ی کنترلی پرده ها را زد به سرعت پرده های سیاه رنگ تمام شیشه های اطرافشان را پوشاند و بلافاصله لبان گرم کاپیتان بر روی لب های همسرش قرار گرفت.
تهیونگ آرام ماند بدون هیچ مخالفتی ، دستش را به دور گردن مرد حلقه کرد و یکباره لب های کاپیتان را بوسید.
او هم انسان بود پس دلیلی نداشت تا در مقابل غرایزش مقاومت کند و تنها چیزی که ذهن پرسروصدایش را خفه میکرد. خلصه ای بود که هنگام سکس او را در برمیگرفت.
دستان قوی کاپیتان بدن پسر را به خودش نزدیک کرد و دستانش را از کمر ظریف و باریک او پایین برد و باسنش را چنگ زد، تهیونگ در بین اولین بوسه ی هماهنگشان ناله ای کرد و موهای لخت و کوتاه مرد را بین انگشتانش گرفت.
- آه..
چشمان پسر از شدت تحریک نیمه خمار شده بود و کاپیتان آن ها را دوست داشت.
+تحریک شدی
صدای کاپیتان کنار گوشش پیچید تن پسر را لرزاند اما هنگامی که لبان داغ همسرش را زیر لاله ی گوشش حس کرد نتوانست خودش را کنترل کند موهای کاپیتان را گرفت او را عقب برد.
- فاک .. انقدر باهام ور نرو
نفس نفس میزد و سینه اش سریع بالا پایین میشد اما اوضاع پایین تنه اش بدتر بود کم کم داشت به غذایی که میخورد شک میکرد.
چطور اینگونه تحریک شده بود؟
آب دهانش را قورت داد و دستش را روی سینه ی کاپیتان گذاشت اما مرد در آرامشی تاریک به سر میبرد کنجکاو به تهیونگ نگاه میکرد .
- چیه؟
تهیونگ کلافه موهایش را چنگ زد و به کاپیتان نگاه نمیکرد نمیخواست نگاه خیره اش را ببیند و احساس نیازی که داشت درون چشمانش فریاد میزد او را میخواهد ، بفهمند.
+ بشین رو پات
صدای بم و مردانه ی جئون تن پسر را سست میکرد و ته دلش را میلرزاند.
- میخوای چیکار کنی؟
+بیبی خوبی باش و حرف گوش کن . یکبار بیشتر نمیگم!
کشتی با حرکاتی آرام اما تکان هایی ناهماهنگ به سمت تایلند در حرکت بود.
دو مردی را درونش حمل میکرد که در برابر عطش و شهوت شان زانو زده اند و تسلیم نیازشان شده اند .***
- آقای اوه سهون
کای به سمت مرد قدم بر داشت از خیابان گذشت تا به او برسد و در آخر مقابلش ایستاد .
سهون به کای که لباسی کاملا متفاوت تنش بود نگاه دقیقی انداخت، بلیز آستین کوتاه و یقه هفتی که تا بین سینه های برنزه و براقش باز بودند با سخاوتمندی به نمایش میگذاشتند و شلوار پارچه ای سفید رنگ.
سهون بدون آنکه عینک گران قیمتش را بردارد به پسر جلویش خیره شد.
+چی شما رو کشونده اینجا آقای کیم؟
مرد خندید و پاکتی که در دستش بود به سمت سهون گرفت.
- اینو داخل ایستگاه جاگذاشتین
سهون با نگاهی مشکوک درون پاکت را باز کرد و کت مشکی رنگش بود که امروز حدود دو ساعت به دنبالش کل خانه را زیرو کرده بود.
+ممنون میتونستین تماس بگیرین خودم میومدم
کای انگشتش را به سمت موهایش برد آن ها را کنار زد به بالا هدایت کرد.
- به هرحال قصد داشتم که شما رو به صرف قهوه دعوت کنم .
سهون متعجب تکیه اش را از بنز قرمز رنگش گرفت در ذهنش به دنبال دلیلی بود تا بتواند کار آن افسر پلیس را قابل قبول کند.
+ چرا؟
- بهتره داخل کافه راجبش حرف بزنیم*******
جین به سختی بدنش را به کنار اتاق رساند نمیدانست چند روز گذشته اصلا اکنون روز است یا شب؟
به اتاقک سفید رنگ نگاه کرد تنفرش از آن در هر ثانیه افزایش پیدا میکرد.
نامجون داخل اتاق شد و در را قفل کرد به جین لاغر و کمی پریشان نگاه کرد.
- حالت چطوره دکتر
روبه روی جین نشست دستانش را گرفت و آرام گونه اش را بر روی زانو ی جین گذاشت.
- من پسر خوبی نیستم مگه نه ؟
جین به مردی که علائم بیماری اش را به وضوح میدید خیره شد انگشتانش را لابه لای موهای او فرو برد .
برای رهایی از این زندان نباید برخورد سخت و بدی با او میکرد.
+ چرا اینو میگی؟
نامجون دست او را گرفت بر پیشانی اش گذاشت نفس عمیقی کشید.
- او میخواد بکشمش.. ولی اینکار بدیه .. بعدش دیگه دوستم نداری مگه نه؟ آه خیلی حرف میزنن------
کامنت و ووت فراموش نشه
حداقل تا ۲۰ برسه پارت بعدی اضافه میشه
🤧
ESTÁS LEYENDO
شبیه به تو 🪧 like you
Fanficداستان ازدواج اجباری با کاپیتان خشن سردی که کل رابطه فکر خودش و محموله های قاچاق موادش میگرده همسرش کیم تهیونگ به شدت ناسازگار تخسه این وسط کاپیتان بی عصاب ما میخواد رامش کنه اما خبر نداره تهیونگ .... اند کاپل ها : چانهون . کوکوی . یونمین. هونهان...