part 26

410 56 24
                                    

پس از سه روز کشتی تفریحی کاپیتان با تمامی هروئینی که به صورت قاچاق به مرز تایلند رسیده بود بلخره همانجا لنگر انداخت.
تهیونگ از هوای سردی که تایلند داشت به خودش لرزید اما دستان گرم و بزرگی به دور کمرش حلقه شد کاپیتان به گونه های کمی رنگ گرفته ی او نگاه میکرد.
- سردته؟
کتش را به دور شانه های پسر انداخت چانیول کمی متعجب از پشت سر به هر دو مینگریست.
*مثل اینکه کاپیتان واقعا همسرشون دوست دارن
صدای مزاحم کین حواسش را تحریک کرد ناخواسته به او نگاهی انداخت که درحال پیپ کشیدن بود.
- لطفا قوانین و شروطی که گذاشتن رعایت کنید کاپیتان قصد ندارن زیاد اینجا بمونن هر جایی میرین ساعت ده شب سر مکان مقرر شده باشین آقای کین
خشک و سرد گفت و از کنار او رد شد در همین حین صدای غرولند کین را که به زبان مادری اش سخن میگفت شنیده بود پوزخندی به آن صفات و گفته هایی که کین فکر میکرد چانیول متوجه ی آنها نمی شود زد.

در کنار تهیونگ ایستاد به کاپیتان اطمینان داد که همسرش را به خوبی ساپورت میکند.
مرد از این فرصت استفاده کرد به سمت کین  رفت درحالی که تهیونگ سوار لیموزین سبز رنگ می شد تا به سمت هتل نسبتا مجلل  برود .
تهیونگ سرش را به شیشه ی خنک چسباند نفس های گرمش باعث می شد بخار هایی روی شیشه بنشیند .
نگاهش برای آخرین بار به کاپیتان داد هنوز گرما و عطر تلخی که از کت دورش بود را به خوبی حس میکرد .
- چرا با ما نیومد؟
چانیول رد مسیر نگاه تهیونگ را گرفت از پشت کمرش کلت مشکی رنگ را به تهیونگ داد.
+معامله .. ممکنه خطر ناک باشه اگه از هم جدا شدیم ازش استفاده کن خودتو به کشتی برسون اوکی؟
پسر حالا بهتر میتوانست احساس تعادل کند از آن همه تکان های ناموزون و ناگهانی زیر پایش درون کشتی خسته شده بود چشمانش را بست اما با شنیدن صدای درگیری و شلیک شدن تیر به جایی که کاپیتان ایستاده بود سریع صاف نشست.
چانیول  با سرعت به طرفش برگشت  تا او را به هتل بفرستند هرچند دیر بود پسر سریع از ماشین پیاده شده بود و خودش را به کاپیتان بین جمعیت رساند بود.

-لعنتی
کین با خنده در بین مردان مسلحی که عمدا به سمتشان شلیک میکردند عقب رفت و درست داخل کوچه ی تنگی شد  که مقابل تهیونگ قرار داشت.
+ بگات میدم عوضی مادرخراب
کلت را از کمرش جدا کرد با احساس سنگینی و سردی  اسلحه درون دستانش خون را با شدت  در رگهایش پمپاژ کرده بود .
میدانست هیچ اتفاقی برای کاپیتان نمی افتد ولی گم شدن فردی که شرط معامله تایلندی ها بود آن هم درون خاک تایلند اصلا بنظرش جالب نمی آمد.
کین سریع هیکل چاقش را تکان میداد در مقابل چشمان به خون نشسته ی تهیونگ خودش را داخل مغازه ای چوبی مخفی کرد.

تهیونگ بی خبر ازینکه کین پشت در آماده ی او منتظر است داخل شد بلافاصله کمربندی دور گردنش حلقه شد همانطور که مرد وزن سنگینی داشت قدرت بدنی اش هم از تهیونگ خیلی بیشتر بود او نمیتوانست مقاومتی در برابر فشار دور گردنش کند  کم کم نفس هایش به خس خس افتاد.
کین در کنار گوشت تهیونگ که در حال خفه شدن بود و رگ های گردن و پیشانی اش بیرون زده بود خندید
- بمیر هرزه ی لعنتی بمیررر تو باعث شدی کلی ضرر به چینیا بدم تو باعث شدی دخترامو از دست بدم تووو

تهیونگ به کمربند دور گلویش چنگ میزد  از حرص و انزجار شنیدن صدای کین در کنار گوشش ، ارنجش را به پهلوی او کوبید اما مرد یک اینچ هم تکان نخورد   در آخر تهیونگ به چشمان کین نگاه میکرد چاره ای نداشت در همان حالت دستانش را از کمربند جدا کرد دو انگشت شصتش را داخل چشمان مرد فشار داد .
کین که انتظار همچین چیزی را نداشت از درد به خودش پیچید و بر زمین افتاد خون او بر روی گونه ی استخوانی تهیونگ پایین میچکید و از خط فکش لیز میخورد نفس نفس میزد   دستش را بر روی گلوی کبودش کشید  حالا کمی حالش جا آمده بود کلت را بر داشت و سر مرد را هدف گرفت کمی مانده بود تا مغزش را روی زمین متلاشی کند اما  چان داخل مغازه شد  جلوی او را گرفت .
- بسه بسه تهیونگ
تهیونگ با نفرت به آن مرد که روی زمین از درد میغلتید و خون کثیفش را پخش میکرد، رویش را گرفت و از مغازه خارج شد .
کاپیتان با دیدن تهیونگ که حالت عادی نداشت  جلویش قرار گرفت  به دستان خونی گردن کبود همسرش نگاهی انداخت
+ زخمی شدی؟
تهیونگ سرش را به دو طرف تکان داد لرزید هوا هر لحظه سردتر از قبل میشد  تا بلخره دانه های درشت برف بر مو ی هر دوی آنها نشست.
کاپیتان دستش را بر گونه ی سرد تهیونگ کشید او را در بین بازوهایش جا داد .
+بهشون نشون میدم دست درازی و خیانت به من و همسرم چه عواقبی داره!
صدای تاریک و پر از کینه ی کاپیتان تن پسر را به لرز می انداخت نفس لرزانی کشید پیشانی اش را به شانه ی قوی کاپیتان تکیه زد .
چانیول درحالیکه چشمان کین را بسته بود او را بیرون آورد.
- ببرش
صدای کاپیتان در لایه هایی از خشم و انتقام پیچیده شده بود که چان میتوانست بفهمد چه دردسر بزرگی برای تایلندی ها به وجود خواهد آمد آن ها بازی را خراب کرده بودند و کسی که اینکار را با کاپیتان میکند قطعا سرنوشتی جز تیغه ی تیز انتقام و مرگ نخواهد نداشت.

آن شب اولین شب اقامت کاپیتان و همسرش در تایلند بود که با خون و مرگ چندین نفر از افراد گنگ تایلند به پایان رسیده بود و فردا !
روزی بود که کاپیتان روی دیگرش را به کسانی که از پشت خنجر میزدند نشان میداد.

تهیونگ لابه لای پتو پیچیده شده بود تنش داغ اما درونش مانند طوفان برفی که بیرون از اتاق هتلاش را پوشیده بود، از سرما و یخبندان به خود میلرزید.

چانیول بازهم به پایین آوردن تب تهیونگ نشسته بود و آرام نگاهش میکرد.
او تغیر زیادی داشت از زمانیکه پا به خانه ی جئون گذاشته بود تا به الان انگار انسان دیگری را میدید.

------

خب خب سلام حالتون چطوره؟
ازونجایی که بعضیا فقط میخونن و منو لایق یدونه ووت نمیدونن دارم شک میکنم آیا این فیکشن خوبی هست دوسش دارین یا نه؟
اگه واقعا اینجوریه که دوسش ندارین بگین تا دیگه ادامه اش ندم !
به هرحال منم براش وقت میزارم  فکر میکنم با یدونه ووت دادن مشکل خاصی پیش نیاد

خب خب سلام حالتون چطوره؟ ازونجایی که بعضیا فقط میخونن و منو لایق یدونه ووت نمیدونن دارم شک میکنم آیا این فیکشن خوبی هست دوسش دارین یا نه؟ اگه واقعا اینجوریه که دوسش ندارین بگین تا دیگه ادامه اش ندم ! به هرحال منم براش وقت میزارم  فکر میکنم با یدون...

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
شبیه به تو  🪧 like youDove le storie prendono vita. Scoprilo ora