پارت۳

38 4 0
                                    

پارت۳
(جیهوپ)
خرذوق بودم...فقط۱۵روز دیگه مونده بود تا کریسمس...مشغول گردو خوردن بودم و داشتم به عشوه بازیای هانیول و نامزدش نگاه میکردم...چقدر همو دوست دارن...کاشکی هرچه زودتر عروسی میکردن...شایدم نمیخوان ازدواج کنن...چوم...به من چه اصن...

عه...شوگا؟!اون بیرون چیکار میکنه؟!به چی زل زده؟
کیسه گردومو محکم بستم و گذاشتم تو جیبم و از مغازه زدم بیرون...صدای درو که شنید نگام کرد

_عه...سلام

+سلام...تو اینجایی؟!

_اره...

+اینجا چیکار میکنی؟به چی زل زدی؟

_به اسمون...اینطوری ابری نبود هیچ‌وقت

اسمونو دیدم...راست میگفت...هیچ‌وقت اینطوری ابر جمع نمیشد...مخصوصا این موقع از روز...ساعت۲ بود...

+راست میگی...چرا اینطوری شده؟

_نمیدونم...انگار خوششون نمیاد بقیه خورشیدو ببینن...میخوان فقط خودشون ببینن

+چه کیوت گفتی...شاعری؟

_نه بابا شاعر کجا بود...راستی...تو اینجا چیکار میکنی؟

+من؟!اینجا کار میکنم

_اسباب‌بازی میفروشی؟

+اره...نزدیکای کریسمسه چیزای دیگه‌ای هم میفروشیم...مثلا درخت و وسیله تزئینی و اینا...بیا یه سر بزن

_یروز میام حتما...

+اوکی

_تا چه ساعتی اینجایی؟

+از ۱ونیم تا ۴ونیم...البته شباهم میام یه‌سری میزنم و برمیگردم

_اها...یه‌شب میام هم تورو ببینم هم مغازه رو

+حله...فقط بگو چه روزی و چه ساعتی

_حتما...خیله‌خب‌‌‌...بهتره دیگه برم...توهم برو سرکارت الان رییست دعوات میکنه

+نگران نباش...رییس پا درد داره نیومده

_خب خوبه...

+ولی خب...یکی از همکارام دعوام میکنه

_چرا؟

+نمیدونم...بده یکم

_اخی...خب باشه برو

+شرمنده...

_نه بابا دشمنت

+میبینمت

_فعلا

اون رفت...درو باز کردم و تا وارد شدم با دیدن هانیول سه‌متر جا پریدم

+چته روانی مث روح جلوم ظاهر میشی؟

_هیچی...میخواستم ببینم تو چیزی میزنی؟

+خجالت بکش هانیول...من کی چیز میزنم؟

_پس با کی داشتی حرف میزدی؟

last Christmas Where stories live. Discover now