پارت۸
(شوگا)
دستمو سمتش دراز کردم و با لبخند لثهای گفتم:پاشو سنجابی...امشب باید بترکونیبعد چندلحظه نگاه کردن به خودم و دستم،یه لبخند کیوت زد و دستمو گرفت و بلند شد.توپ اون دور دورا رفته بود...رفتم سمتش تا برشدارم که صدای جیهوپو شنیدم
_میخوایی چیکار کنی؟
+بهتره بگی چیکار میخواییم بکنیم...من میدونم بلدی...میدونم تو خونِته...بنابراین میخوام مسابقه بدیم
_مسابقه؟
+اره...الان یعنی ما رقیب همیم...هر کی بیشتر توپو بندازه تو تور برندست
_نظرت با شرط بندی چیه؟
+خوبه...
_اگه من بردم فردا منو میبری بیرون میگردونی
+و اگه من بردم تو منو میبری بیرون...
_حله...
+به علاوهی سیبزمینی
_اووووممممم...خوبه...پس لطفا برنده شو چون من دلم سیبزمینی میخواد
+عزیزم😂...خب اگه بردی و خواست بگردونمت سیب زمینی بگیر
_حله...
+خیلهخوب...حالا پشت اون خط وایسا...
رفت و منم رفتم دنبالش...روبروی هم وایسادیم و پاهامونو تا عرض شونههامون باز کردیم و یکمی خم شدیم...
+بریم؟
_بریم...فایتینگ
+همچنین...یک...دو...سه...بریم!!
(راوی)
مسابقه شروع شد...دوتا حرفهای در مقابل هم...جنجنالی ترین مسابقه در ساعت ۳ونیم صبح به وقت سئول...جیهوپی که در تلاشه توپو از شوگا بگیره...ولی شوگا زرنگ تر از این حرفاست...شوگا میخواد سمت تور بره ولی جیهوپ جلوشو میگیره...یهو توپو ازش میگیره و سریع دنبال توپ میره...نزدیک تور میشه...میخواد توپو پرتاب کنه...ولی حیف که موفق نمیشه...شوگا توپی که روی زمین بالا و پایین میشه رو میگیره و از دست جیهوپ فرار میکنه...این روند تا ساعت ۴ طول میکشه..و نتیجه میشه این:
جیهوپ:۲
شوگا:۱
و بله!...میبینید که سنجابمون موفق میشه...(شوگا)
میدونستم حرفهایه...حتی بهتر از منه...تو بغلم داشتم تو هوا میچرخوندمش و باهاش شادی میکردم...فریاد خوشحالیش کل خیابونو گرفته بود...پیدا بود بار اولش بود انقد خوشحال بود...کاشکی اینو زودتر میدیدمش...چقدر خوبه...پر انرژی...خندون...مهربون...درست مث جیمین...راستی...جیمینشی الان کجاست؟...حالش خوبه؟...هنوز بیمارستانه؟...یا رفته خونه؟...دلتنگمه؟...
با تقلا کردناش به خودم اومدم و اونو روی زمین گذاشتم...بهم نگاه کردیم...چشماش...میشد توش کهکشانو ببینی...
CZYTASZ
last Christmas
Fanfiction°•تمام شده•° *دنبال من میگردی جیهوپ؟ با منبع صدا اطرافمو با تعجب دیدم... *روبروتم سنجاب روبرومو دیدم...خودش بود...با همون هودی بنفش رنگش و شلوار مشکیش...اون چرا...چرا لبخندش انقد تلخه؟چرا اشک تو چشماشه؟