(جیهوپ)
اون نیمکت همیشگیو پیدا کردم...سمتش اروم قدم برداشتم...نفسمو با دهنم دادم بیرون و از دهنم بخار اومد بیرون...نشستم روی نیمکت...
راستش...نمیتونستم همچین چیزایی که جیمین گفت رو...هضمش کنم...واقعا یه زمانی قلبم...برای شوگا بود؟!...کدوم دکتر بالا سرش بود؟...چرا نتونست خوبش کنه؟
اون...از کجا معلوم...شاید بازم ارزو داشت...شاید عاشق یکی بود و میخواست بهش برسه...اون گفت همه‌کاری کردن...چه‌کاری اخه؟...چرا...چرا خوبش نکردن...گفتن نمیتونن کاری کنن...چطوری به این نتیجه رسیدن؟
...فقط با یه نگاه ساده؟فقط با دیدن خونریزی ها؟من تجربی خوندم...میدونم میتونست درمان بشه
چ...چرا صورتم خیسه؟...کی گریه افتادم؟!...اصن...الان اون کجاست؟...تنهام گذاشت؟واسه همیشه؟چون همه‌چیو فهمیدم؟نباید میفهمیدم؟راز بود؟
*دنبال من میگردی جیهوپ؟
با منبع صدا اطرافمو با تعجب دیدم...
*روبروتم سنجاب
روبرومو دیدم...خودش بود...با همون هودی بنفش رنگش و شلوار مشکیش...اون...اون چرا لبخندش انقد تلخه؟چرا اشک تو چشماشه؟
+یونگی؟!
_جانم؟
اروم سمتم قدم برداشت.دستاشو از تو جیبش دراورد و جلوم زانو زد
+چ.چرا اومدی اینجا؟م.من صبح باهات خیلی بد رفتار کردم
_فکر کنم جیمین‌شی راجب بخشنده بودنم بهت گفته
+چ.چی؟!تو منو بخشیدی؟!
_چرا نبخشمت؟حق داشتی...من میخواستم همه‌چیو تموم کنم...فقط بخاطر حرفای مردم...حالا...همه‌چی لو رفت هوم؟
+ا.اره...چ.چرا بهم نگفتی؟
_نمیدونم...شاید...بخاطر این بوده که...کنار تو احساس زنده بودن کردم...طوری که اینارو فراموش کرده بودم...طوری احساس زنده بودن کردم که حتی یادمم رفته بود من بازم پیش داداشمم
دستشو روی قلبم یا بهتره بگم رو قلبش گذاشت...یهو اشکم ریخت روی دست سفید و قشنگش...
+گرمای دستتو...هق...ح.حس میکنم...
_واقعا؟
+اره...
با بیشتر شدن حس گرمای دستش بغضم بیشتر ترکید...
_اروم باش هوپ...منم گریَم گرفته
+هق...ن..نمیتو..نمم ش..شوگا...هق...چ.چرا...ت..تورو
..خ..خوب...هق...نک...نکردننن...
اشکاشو با ساق دستش پاک کرد و سعی کرد گریه نکنه...ولی نمیشد...چون گریه‌های من داشت شدت میگرفت...اشکای منم پاک کرد و با صدای لرزون گفت:شاید اگه خوب میشدم...تو دیگه وجود نداشتی
+من به درک...هق...تو چی؟
_من چی؟!الان مگه دارم چیکار میکنم؟زندگی میکنم دیگه...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
last Christmas
Hayran Kurgu°•تمام شده•° *دنبال من میگردی جیهوپ؟ با منبع صدا اطرافمو با تعجب دیدم... *روبروتم سنجاب روبرومو دیدم...خودش بود...با همون هودی بنفش رنگش و شلوار مشکیش...اون چرا...چرا لبخندش انقد تلخه؟چرا اشک تو چشماشه؟
