با استرس زیاد داشت با انگشت های دستش بازی میکرد
_ نگران نباش فرشته ... بابات حالش خوبه ... خودت که شنیدی گفت فردا به هوش میاد
+بخاطر اون نیست .... بخاطر اینه که چرا یهو غش کرد
_حتما چون بعد خیلی وقت پیش دیدت بخاطر همونه
فلیکس به صورت هیون جین نگاه کرد و بلند شد
+همم باشه ... بریم اتاق من ... اونجا رو بهت نشون بدم
هیون جین لبخند گرمی زد
فلیکس آروم دست هیونجینو گرفت و از پله ها بالا رفت و بلاخره به اتاق خودش رسید
_اوه چه اتاق دنج و خوشگلی+ تختم دو نفرس ... میتونیم باهم بخوابیم
هیون جین سرشو تکون داد که در خورد و مادر فلیکس وارد اتاق شد
# سلام ببخشید که الان اومدم ولی باید باهاشون حرف بزنم
هیونجین لبخندی زد
#میشه اسمتونو بدونم پسرم
_ هیونجینم بانوی من
# از دیدنتون خوشحالم ... ممنون که فلیکس رو آوردی
+ مامان ... میخوام بهت یه چیزی بگم
# جونم بگو !!
+ منو هیونجین همو دوست داریم ..... میتونیم باهم باشیم ؟؟ ...
مادر فلیکس به هیونجین نگاه کرد اون از همجنس گرا بودن پسرش مشکل نداشت ولی باید به همسرش اطلاع میداد
#من مشکلی ندارم اگه شما راضی باشید ولی باید با بابات هم حرف بزنم درموردش
+ ممنونمممممم
فلیکس پرید بغل مادرش و محکم بغلش کرد
# فلیکس شب رو زود بخوابید تا قلاره صبح زود بیدار بشید تا باهم بریم به کلیسا
+ باشه
# شب خوش
_ شب شما هم خوش
مادر فلیکس رفت بیرون
+یادم رفت بپرسم که آبجی کجاست ... ولش کن
هیونجین لباساشو عوض کرد و سمت تخت رفت و دراز کشید
_آخیشششششش
فلیکس هم پرید بغلش
+ هیونی ... اگه قبول کردن باهم باشیم که هیچ ... بعدش چطوری بگیم که تو خون آشامی ؟؟؟
هیونجین خم شد و لبای فلیکسو بوسید
_ بهشون چیزی نمیگیم
+ اما نمیتونیم که تااخرش پنهون کنیم
_میتونیم .. اگه بچه دار نشی
فلیکس چشماش گرد شد
+ منظورت چیه
YOU ARE READING
༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒
Vampireکی فکرشو میکرد وقتی که از قصرش فرار کنه همچین اتفاقایی براش بیوفته .. سرنوشتی براش ورق خورده بود که که نه راه فرار داشت نه راه برگشت یعنی باید ادامه میداد؟ +فاککک به این سرنوشتی و شانسی که من دارممم.... ........... Name: •𝒇𝒐𝒓𝒃𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗...