p29 (متاسفم که جفتتم)

255 39 20
                                    

با دل درد خفیفی چشمامو باز کرد و  با هیونجینی که موهاش روی صورتش ریخته بود و لباش آویزون بود مواجه شدم

با دیدن اینکه اون لباس نداره و همینطور خودم ... وضعیت دیشب رو یادم اومد

....شتتتتتتت .... من الان چطوری رو صورتش نگاه کنم ..... اگه همه بفهمن که ما باهم بودیم چه خاکی بریزم ...... الان وقتی بیدار شد چطوری باهاش حرف بزنم

چشمامو بستم و با حس بد تر شدن پایین شکمم  چشمامو فشار دادم و مچاله شدم  و آروم ناله ای سر دادم  که هیونجین تکون خورد

و با شنیدن صداش به خودم لعنت فرستادم که باعث شدم بیدار شه

_هی لیکس خوبی ... درد داری؟

+ یکم

با صدایی که از ته چاه میومد جوابشو دادم

با بالا شدن تخت دیدم نشت روی تخت و باکسرشو پوشید

یهو به طرفم اومد بلندم کرد

+ داری چیکار ‌میکنی

_باید بری حموم  اینطوری حالت خوب میشه

اعتراضی نکردم

منو گذاشت  روی صندلی کنار وان و خودش آب وان رو تنظیم کرد و  منو گذاشت داخل وان

دیگه ازش خجالتی نداشتم خب اون به هرحال بدنمو دیده بود  

با حس گرمی آب چشمامو بستم و لبخند محوی کردم
با چیز سرد رو موهام لرزیدم و بعد با ماساژ دادن موهام فهمیدم هیونجین داره شامپو میزنه
آروم موهامو ماساژ میداد و بعد چند ثانیه ول کرد دستشو گذاشت روی شکمم که با دردی که داشتم اخمی کردم و دستمو گذاشتم رو دستش
دستشو آروم به شکل دایره ای  توی شکمم حرکت میداد

+عممممم .... ای ... آخ

دستشو ول کرد و بهم زل زد

لبخندی بهم زد

.... اون واقعا  میتونست یه همسر خوبی برای جفتش باشه اما من لیاقتش رو ندارم .....اون خیلی مهربونه ولی من نمیتونم اونو راضی کنم

با اومدن این حرفا تو ذهنم  بغض کردم و دقیقه ای بعد اشکام جاری شدن

_فلیکس ؟ ... داری گریه می‌کنی .... هنوز شکمت درد می‌کنه؟؟

چیزی نگرفتم  تو وان نشستم و چشمامو با دستام مخفی کردم
اومد داخل وان و منو تو بغلش گرفت که باعث شد بیشتر گریه کنم

_هی من واقعا متاسفم ... میدونستم پشیمون میشی ... نباید اونکارو میکردم .... من واقعا معذرت می‌خوام
دستامو دور گردنش حلقه کردم و سرمو روی گردنش  گذاشتم

+نه ... تقصیر تو نیست ..... کلا مشکل این نیست ‌‌‌‌....‌ من نمی‌دونم چی بگم

_فلیکس ... مشکل چیه ؟  تموم حرفای دیشبت دروغ بود ... نکنه همشو بخاطر من گفتی

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Onde histórias criam vida. Descubra agora