p19(من همیشه پیشتم)

239 32 18
                                    

فلیکس با دیدن هیونجین بلند شد و اروم لبشو گاز گرفت
+ چیزه ما داشتیم ... یعنی.‌. ما

بعد از شنیدن لحن فلیکس که فهمید ترسیده تو دلش خنده ای کرد و با لحنی که بهش استرس نده لب زد

_باشه دیگه بیا بریم بخوابیم

اهوم آرومی کرد و به طرف دخترا برگشت

+واقعا خوش گذشت ... بای

همشون با فلیکس خدافظی کردن و فلیکس و هیونجین از اتاق بیرون رفتن .. و سمت اتاق هیونجین حرکت کردن

رفتن تو اتاق و هیونجین بدون هیچ حرفی به طرف کمدش رفت و لباس هاشو عوض کرد
+هیونجین
به طرف فلیکس برگشت
_بله
+من ...هیچی ولش کن بیا بریم زود بخوابیم
به طرف فلیکس. حرکت کرد

_چیزی شده لیکس

فلیکس با مخفف شدن اسمش توسط هیونجین لبخندی زد که از نگاه هیونجین دور موند

بلند شد و بالم لب با طعم کارامل که یکی از دخترا بهش داد و از جیبش درآورد و روی لباش کشید

+مهم نیست .. بیا زود بخوابیم

_هیونجین شونه ای انداخت و روی تخت دراز کشید

این بار پشت به هم خوابیده بودن .... حتی خودشون هم نمیدونستن چرا دارن اینطور رفتار میکنن و با یادآوری اینکه اونا نسبت خاصی باهم ندارن اصلا چرا باید بهم نزدیک باشن....

فلیکس از اینجا و آدماش خوشش اومده بود ... اینجا چیزایی رو تجربه کرده بود که تو شهر خودش حتی اجازه ی فک اونکارا رو هم نداشت یکیش اینکه با یه پسر بخوابی .‌‌.. یکی دیگش آرایش کنی ولباس های راحتی به جز لباس های راحتی اشرافی بپوشی.. خلاصه مشکلی هم با اینجا موندن نداشت ولی دلش برای خواهرش ... مادرش ... و حتی باورش نمیشد برای پدرش هم تنگ شده .. اما میدونست اگه بره پدرش صد در صد همون شب عروسیش رو میگیره

هیونجین هم داشت به حرف های اجوزه فک میکرد ...چرا باید یه انسان نیمه ی گمشدش باشه ..چطوری باید این چیزار رو به فلیکس بگه... خانوادش چی به اونا چطوری بگه
تا کی باید بهانه برای فلیکس جور کنه
جیسونگ رو چیکار کنه
دیگه کلافه شده بود.. از یه طرف هم یجی

توی همین فکرها بودن که هر دوتاشون به
خواب سپرده شدن
.
.
توی جنگل داشت قدم میزد و برای خودش آهنگ میخوند ... گل های نیلوفر رو می‌چید و در همون صورتی که داشت میخوند به گل های توی دستش خیره شده بود ... یهو صدای جغدی رو شنید به اطراف نگاه کرد.. الان که شب نیست .. تا جایی که میدونست جغدا شبا سرو صدا میکنن با دیدن صحنه ی رو به روش گل های توی دستش ریخته شدن زمین
دو آدم نامشخص که هر دوتاشون ماسک های خرگوش زده بودن و با پیراهن های زنونه ی که چند لکه خون دیده میشد و تو دستشون یه سبد بود که معلوم نبود توشون چی بود .. از جاش بلند شد و به اون دوتا نگاه کرد

یهو لبخند کثیفی روی ماسک هاشون به وجود اومد که باعث شد فلیکس از ترس پاهاش سست بشه با قدم برداشتن اونا به طرف فلیکس فلیکس شروع به دوییدن کرد تا ازشون دور شده... اما نمیدونست تند تند بدوه

پاهاش داشت درد میکرد ما یزره هم تکون نخورد بود با شنیدن صدای دختر بچه ای پشت سرش چشماشو بست و دستاشو توی گوشاش گرفت تا بتونه اون صدا رو بشنوه

یهو صدای واضح دختره به گوشش رسید که می‌گفت ... قراره به زودی ببینمت

با باز شدن
چشماش روی تخت نشست و شروع به نفس زدن کرد و به طرف تختی که کنارش هیونجین خوابیده بود برگشت و با دیدن هیونجینی که تو اتاق نیست مواجه شد .... داشت بغض میکرد... این خوابا چرا ازش دست برنمیدارن
میترسید ... کسی اونجا نبود و از تنهایی میترسید
با باز شدن در سرویس بهداشتی به طرفش برگشت و هیونجین رو دید
قلبش به تپش افتاد ... به طرف هیونجین رفت و بغلش کرد

هیونجین خواب آلود بود ... و با دیدن چیزی توی بغلش ترسید اما با دیدن پسر بو بلوند تعجب کرد

_ فلیکس... کابوس دیدی؟
با صدای دپ و آرومی لب زد

+دیگه تحمل ندارم
با بغض به پسره بزرگ تر گفت

با حس چیز نرم و گرمی روی لباش چشماش مثل کاسه گرد شد
فلیکس دستاشو دور گردنش حلقه کرده بود و لباش رو روی لباش گذاشته بود .. تعجب کره بود که فلیکس بخواد ببوستش ....چون تاریک بود نمیتونست جایی رو خوب ببینه ... بدون حرکت دادن به لباشون وایساده بودن دستشو به سمت کمر فلیکس برد و به خودش نزدیک تر کرد .. دست دیگش رو به سمت گردنش برد و موهای نرمش رو نوازش کرد لباش رو باز کرد تا بتونه بیشتر طعم لبای پسره ی کیوت رو بچشه ... با همکاری فلیکس توی دلش ذوقی کرد .. سرش رو کج کرد که بهتر بتونه لبای اون پسره رو بمکه

..‌ فلیکس تا حالا همچین حس خوبی نداشته بود ... لب پایینی درشت هیونجین رو ریز گاز می‌گرفت رو میمکید

هیونجین فلیکس رو بغل کرد بدون اینکه از لباس جدا بشه به طرف تخت مشترکشون برد .. فلیکس پاهاش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد ... پسره ی کوچیکو روی تخت گذاشت از لباش جدا شد

_من همیشه پیشتم نگران نباش عزیزم

با اتمام حرفش توسط فلیکس محکم بغل شد
کنارش دراز کشید و توی بغلش گرفت
با دست آزادش کمر فلیکس رو نوازش میکرد

_شبت بخیر جوجه ی من

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Où les histoires vivent. Découvrez maintenant