p9(چرا منو نمیکشی)

288 41 0
                                    


در باز شد و هیونجینی که با سینی سوپ و دارو و با دست دیگرش یه دستمال که خیس بود اومد داخل .... سینی رو گذاشت روی میز و اومد کنارم و دستشو گذاشت رو سرم
_تبت زیاد شده
+هیونجین شی
_چیه
+تو چرا انقد مواظبمی ...چرا خونمو نمی‌خوری تا من بمیرم چرا منو نمیکشی
با بغض گفت و بینش رو کشید دستاش رو روی صورتش گذاشت
_خودم هم دقیقا نمی‌دونم ولی اینو میدونم که هنوز باید مواظبت باشم چون..
باید می‌گفت ؟که سرنوشت منو تو به هم گره خورده
پسر کیوت رو به روش دستاشو تا بینیش آورد پایین تا صورت هیونجینش رو ببینه
+چون چی
_چون باید خوب بشی تا بتونم خونتو بخورم اگه الان خونتو بخورم منم مثل تو مریض میشم
با شوخی و حالت مسخره گفت و خندید
+ممنونم که مواظبمی
پسر بزرگ تر لبخندی زد و به دستمال توی دستش نگاه کرد
_فلیکس ... لباساتو دربیار
+چی چرا
_میخوام بدنتو خیس کنم
+نمی‌خوام ... سردمه .. بدنم مور مور میشه
_نترس اینجا رو گرم میکنم ... این هم زیاد سرد نیست که بدنت مور مورد بشه
+باشه
_وایسا کمکت کنم
هیونجین رفت سمت لباس اور سایزی که بهش داده بود و درش آورد و با دیدن صورت سرخ پسر خندید
_چرا خجالت میکشی حالا ... نکه من اصلا بدون لباست رو ندیدم
+قضیه این نیست ...راستش.....
_هوم پس چرا سرخ و سفید شدی
+چون تا حالا کسی برام بدنمو خیس نکرده
پس وقتی تو قصرت مریض میشی چیکار می‌کنی
+خب اون وقت...فقط دستمال برای پاهام و سرم میارن
_پس تا حالا بدنتو وقتی مریض هستی خیس نکردن
+نوچ
_پس بزار اولیش من باشم
به چشماش نگاه کرد یه برق زیبای توی چشماش دیده میشد و اون کک و مک هاش مثل ستاره هایی نورانی تو صورتش میدرخشیدن ... لب های صورتیش که پف کرده بود.... و موهای بلوندش که روی گردنش ریخته شده بودن اون یه موجود پرستیدنی بود
_ اول از گردنت شروع میکنم
و دستمال رو آروم روی گردنش کشید که لرزی به تن فلیکس انداخت و بعد از ترقوه ش به سمت دستای ظریفش کشید بعد سمت سینش رفت اروم از روی نیپل هایش دستمال رو عبور داد که فلیکس لبشو گاز گرفت
بعد سمت شکمش ... خیلی دلش میخواست الان اونقد بوس بارونش کنه همه جاش زخم بشه
به چشمای فلیکس نگاه کرد اون چشماشو بسته بود و با دستای مشت شده که روتختی رو چنگ میزد
خنده ی کوچیکی کرد ....به هر حال یکم اذیت و شیطونی خوبه
بعد سمت پاهاش رفت و آروم روی هر دوتاش کشید مچ پاهاش رو گرفت و آروم روی کف پاهاش کشید
_فلیکس
+هوم
با چشم بسته جواب داد
_برگرد می‌خوام پشتت رو هم خیس کنم
هنوز دستمال به اندازه کافی آب داشت . گرم نشده بود پس چه بهتر که ادامه میداد
بعد پس خودش رو چرخوند
دستمال رو برد جلو و به پشت گردنش کشید
و خم شد و یه بوسه گذاشت روی گردنش
+هعی داری چیکار می‌کنی
_چطور مشکلی هست شاهزاده فلیکس
که دیگه صدایی ازش نشنید
......
_تموم شد حالا برگرد
و برگشت و با صورتی که چشاش بسته شده رو به رو شد
که باعث شد اخم کوچیکی روی وسط ابروهاش تشکیل بشه
_چرا چشماتو بستی ؟
+چون خجالت میکشم نگاهت کنم
_چرا دقیقا ؟
و پسر چشماش رو باز کرد
_خب بیخیال
و دستمال رو گذاشت روی پیشونیش
و سمت سینی رفت سوپ رو ازش برداشت و سوپ توی قاشق رو فوت میکرد تا سرد بشه و بعد به طرف لب های فلیکس برد و بعد چند قاشق دیگه فلیکس سیر شده بود و هیونجین زیاد اصرار نکرد چون ممکن بود باز حالش بد بشه بعد قرص رو تو دهنش گذاشت و لیوان آب رو دستش داد و فلیکس بدون هیچ مشکلی قرص رو قورت داد و نصف لیوان آب رو خورد و به هیونجین داد ... هیونجین سینی رو پایین تخت گذاشت
و خم شد و بینی کوچولوش رو بوسید و بعد انگشتش رو روی کک و مک هاش کشید
متوجه شد پسر خوابیده
لبخندی زد و یه لباس دیگه از کمدش برداشت و اروم تن فلیکس کرد و پتو رو تا گردنش کشید سینی رو برداشت و سمت در رفت برگشت و نیم نگاهی به فلیکس کرد که تو خواب داشت هذیون می‌گفت
_خوب بخوابی کک و مکی
............
پارت بعد خیلی خوبههه😈
الان میگید پس میسونگ کی میان 🤔
نگران نباش به زودی اونا رو هم می‌بینید😁
خوشحال میشم اون ستاره ی پایین صفحه رو برام فشار بدی بوس بوس بای💗

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Où les histoires vivent. Découvrez maintenant