∆من شروع بدبختیاتم ... و خودت باعث همه ی این بدبختیایی
تا حالا همچین حرفایی نزده بود و احساس میکرد میتونه اون سنجاب روبه روش رو بترسونه ولی با حرف اون سنجاب کاملا ناامید شد
£ببینم چیزی خوردی ... یه دقیه وایسا
ببین من نمیدونم تو کی هستی و چرا داری همچین چیزایی مزخرفی رو بهم میگه نمیدونم قاتل زنجیره ای چیزی یا یه آدمی که منو مسخره ی خودت کردی ولی بدون اصلا این وقت شب حوصلتو ندارم بیا اینم گوشوارت بگیرش و بکش کنار میخوام برم خونه ...
گوشواره رو انداخت جلوی مرد مقابلش و اون گرفتش و میخواست از کنار مرد رد بشه که دست مرد دور گردنش حلقه شد و اونو به روبه رو کشوند و کمی بالا برد پسره داشت تقلا میکرد و سعی میکرد با دستاش دست مرد رو شل کنه
∆فک میکنی من چیم ها
آخر حرفش رو با داد زد
∆فک میکنی من باهات شوخی دارم
باز با داد حرفاشو زد و حلقهی دستش رو تنگ تر کرد که رنگ پوست پسر روبه روش داشت کبود میشو و حرکت پاهاش زیاد شد
که یهو با برخورد یه چیزی به مینهو .. مینهو افتاد زمین و جیسونگ هم افتاد زمین و شروع به سرفه کردن کرد
مینهو برگشت ببینه کی اون رو حل داد ... با دیدن دختری با لباس سفید که یه شنل سیاه پوشیده بود و با یه شمشیر بلند که به من نشونه کرده بود داشت بهم بدون چشمک زدن نگاه میکرد
یه تک خنده ای کردم و بلند شدم دستامو داخل جیب های شلوارم گذاشتم
∆به چه جرعتی منو حل دادی هاااا
داشت بی صدا نگاهش میکرد
که یهو دختر افتاد زمین و اون یجی رو که روی دختره بود رو دید که از پشت دستاشو محکم گرفته
&پسره رو ببر مینهو ...من به حساب این میرسم
مینهو رفت یقه ی لباس پسره رو گرفت و بلندش کرد و همراه خودش بود
.....
Yegi:
بعد رفتن مینهو از روی دختره بلند شدم
و کنارش نشستم اونم بلند شد و نشست
&تو اصلا با خودت فک نکردی که چه اتفاقی برات میوفته
®خب ترسیدم بمیره
&دیگه همچین کاری نکن
®هوم
با تایید کرد حرفش سوکتی اونجا بینشون شروع شد
یجی این سکوت بینشون رو شکست
&راستی خودت خوبی وقتی افتادم روت جاییت دردی که نکرد
®نه .... باهام کاری داشتی
&خب
«فلش بک به شب ماه قرمز»
Yegi:
هرکسی یه جایی رفته بود
منم داشتم دنبال یه حیوون میگشتم که یهو صدای خوندن کسی رو شنیدم دنبال صدا رفتم و یجوری که دیده نشم فردی که داشت آواز میخوند رو دید زدم
یه دختر خیلی زیبا با پیراهن سفیدی نشسته بود روی چمن ها با چشمای بسته درحال خوندن یه آهنگ زیبا بودنمیدونم چرا دلم میخواست فقط نگاهش کنم
و برم پیشش و تحسینش کنم ولی یه چیزی منو متوقف میکرد که پیشش نرم و تا آخر آهنگ خوندنش نگاهش کنم .. یه لحظه حواسم نبود که پام خورد به چوبی
که زیر پام بود و صدایی آزار دهنده ایجاد شد و باعث شد اون دختره دیگه ادامه ی آهنگش رو بخونه و برگشت به طرف من و با دیدن من خواست بره که محکم دستشو گرفت
& ببخشید ترسوندمت
برگشت سمتم
®نه دیگه میخواستم برم
& واقعا صدات خیلی خوبه...میشه باز برام بخونی
® ممنونم لطفداری ... اما دیگه باید برم
دستشو از دستم کشید
&میشه دوباره همو ببینیم
&فردا نصف شب
بدون هیچ حرفی رفت و دیگه ندیدمش
ولی یه حسی میگفت قبول کرده
«پایان فلش بک»&میخواستم بیشتر باهات آشنا بشم
دستور روبه روش بردم
&اسم من یجی هس....تو چی
اونم دستمو گرفت
®منم ریوجینم
.....
بنظرتون رابطه ی میسونگ چطوری میشه؟😔
هیونلیکس چی؟ اونا که معلومه خوبه ولی شاید بعضی چیز ها هم عوض بشه😁
یجریون هم که قراره باحال بشه 🤝🏻🤌🏻
....
شاید پارت بعد دیر آپ بشه
ESTÁS LEYENDO
༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒
Vampirosکی فکرشو میکرد وقتی که از قصرش فرار کنه همچین اتفاقایی براش بیوفته .. سرنوشتی براش ورق خورده بود که که نه راه فرار داشت نه راه برگشت یعنی باید ادامه میداد؟ +فاککک به این سرنوشتی و شانسی که من دارممم.... ........... Name: •𝒇𝒐𝒓𝒃𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗...