شخص سومیک روز بعد ( ۳ نصف شب )
یونگی روی صندلی کنار تخت جیمین نشسته بود مثل این چند روز و از خستگیه زیاد چشماش خود به خود بسته میشد ، هانول روی دستش و هارین رو صندلیه کناریش خوابیده بود ، هر بار خوابش می گرفت دستش یکم میومد پایین و دوباره و دوباره با حس تکون خوردن هانول بیدار میشد ،
تو همین حال بود که یهو در باز شد ، تهیونگ اول اخم داشت ولی با اومدن داخل لبخند ملیحی روی لب اورد و با جونگکوک وارد شدن و کنار یونگی ای که هنوز بزور چشماشو باز نگه داشته بود وایسادن و اروم دستشو روی سرش گذاشت- چطوری؟
* نمیدونم حال الانمو چجوری توصیف کنم ، خستم ولی می خوام تا قبل اینکه جیمینم چشماشو باز نکرده من چشمامو نبندم
+ بهتره یکم بخوابی ، میدونم حالتو ولی اگه انجل بیدارشه و حاله بدتو ببینه فکر میکنی چی میگه ؟
- صگ در صد میگه ..
یه لحظه مکس کرد و با لبخند و ذوق زده صداشو نازک کرد
- کی شوهر منو اذیت کرده ؟ چرا شوهر من باید حالش خوب نباشه ؟ ... بعدشم صدتا بوس بهت میده
تهیونگ اخرشو خندید و اروم دستاشو گذاشت روی شونه های یونگی و ماساژش داد ،
جونگکوک با لبای پایین اومده به یونگی نگاه کرد+ نامردیه منم یه عالمه بوس می خوام ، می خوای بوسای منم برای خودت کنی کیتن ؟
یونگی همونطور که سعی می کرد چشماشو بخاطر حس خوبی که ماساژه تهیونگ بهش میداد نبنده با خنده گفت
* کوکا هنوز اتفاقی نیوفتاده حسودی میکنی ؟ می خوای دو برابر اون بوسارو بهت بدم ؟
جونگکوک از خدا خواسته تند تند سر تکون داد و با خر ذوقی زیاد گفت
+ اره
بعد خیلی یهویی و سریع جلو رفت و دستاشو دو طرفه صورت یونگی گذاشت و محکم لباشو کوبید روی لبای یونگی ، اول یکم خشن می بوسید ولی با اروم گرفتن یونگی اروم تر بوسیدش ،
اون پسره گربه ای چند روز بود نخوابیده بود که داشت وسط بوسه می خوابید ؟
یعنی تو این شیش هفت روز نخوابیده بود ؟ چرا ؟ چون به جیمین قول داده بود که کمتر می خوابه ؟ شاید ، ولی درستش اینه که یونگی هر بار چشماش روی هم می رفتن روزایی و به خاطر میاورد که جیمین بخاطر زیاد خوابیدنش غر غر می کرد و با اصرار زیاد از روی تخت بلندش می کرد ، و وقتی واقعا خیلی سخت و با بغض خوابش می گرفت ترسه اینکه نکنه وقتی خوابه جیمینش بره کل وجودشو می گرفت و لرز به تنش میاورد ، کابوس امونشو بریده بود و هر بار فقط جرئت داشت نیم ساعت یا حتی کمتر بخوابه ،
اون دوتا ام تقریبا همینجوری بودن ، هر بار که می خوابیدن ترس و کابوس میومد سراغشون و بعد بیدار کردنشون استرس کاری می کرد زنگ بزنن به یونگی یا کسی که پیشه جیمینه و از سالم بودنش اطمینان حاصل کنن ،
اون خانواده تقریبا میشه گفت از هم پاشیده بود ، بچه شون ، و عزیز دور دونه شون ، پیششون نبود ، حتی نبود یکیشون باعثه درد و عذاب میشد و حالا هر دو شون نبودن ، نبوده جیمین صد برابر بیشتر بهشون ضربه زده بود ، ترس ، اضطراب ، کابوس ، افسردگی ، و خیلی از کلماتی که ممکنه حتی یکیشون برای یه نفر بدبختی به همراه بیاره رو میشد در اون زمان از زندگی اون سه تا حس کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/356141596-288-k608815.jpg)
YOU ARE READING
احساسات ماه 2
Poetryفصل اول : به پایان رسیده ✅ فصل دوم : .... کاپل اصلی :تهکوکیونمین کاپل فرعی: نامجینهوپ {اگر می خواید این فیکو بخونید باید از فصله اول که تو همین اکانت هست شروع کنید } ژانر : طنز ، اسمات🔞 ، امپرگ ، اکشن ، فورسام ، مافیایی چند سال از وقتی که علم پیشر...