پارت ۵

302 33 28
                                    


شخص سوم

× ببخشید پیشی

و همون لحظه شلیک کرد

×(هع)

چشماشو محکم بسته بود جوری که حس می کرد چشماش درد میکنه ، کل بدنش می لرزید ، ذهنش قفل کرده بود ، نمی تونست به هیچی فکر کنه ، صدایی نمیومد ، تا همین الان ...

• هوی هوی مگه بهت نگفتم ضامن یادت نره ؟ اون بی صاحابیو بکش اول

با حرفه ریکی سریع چشماشو باز کرد و به یونگی نگاه کرد دیگه پاهاش قدرته نگهداریشو نداشتن ، روی زمین نشست و بی صدا اشکاش دیوانه وار روی کاشیه سرد زیرش می ریخت ، خنده ای با همون اشکا کرد

× خداروشکر ، خداروشکر ، یونا ، حا.حالت خوبه مگه نه ؟ چشمام داره درست میبینه مگه نه ؟

حس می کرد قلبش داره توی دهنش میزنه ، از ترس نمی تونست حتی درست نفس بکشه ، بریده بریده نفس می کشید و منتظر حرف زدنه معشوقش بود تا از حالش مطمئن بشه ،
یونگی خنده ای کرد

* بلند شو قشنگم ، ایندفعه باید ضامنو بکشی ، مگه اولین چیزی که بهت یاد داده بودم کشیدنه ضامن نبود ؟ زود باش انجامش بده گود بوی

یونگی جوری می گفت که انگار اصلا تو اون وضعیت اسفناک نبودن ، انگار داشت یاد میداد جیمینش برای محافظت از خودش با اسلحه کار کنه ،

جیمین بخاطر حال خوب یونگی ناخواسته لبخندی روی لبش اومد ، می خواست بره توی بغل یونگی و تا میتونه گریه کنه ولی با یادآوری وضعیتی که توشن با نفس عمیقی بلند شد ،
با اشک تو چشماش از جاش بلند شد و به یونگی نگاه می کرد

× یونا من .... نمی تونم اینکارو کنم

یونگی فقط اروم به چشمای جیمین زل زده بود ، نمی دونست این تصمیمه یهوییش که منجر به مردنش میشد تصمیم خوبی بود یا نه ؟ فقط برای اینکه بچشونو نجات بده کاری که فکر می کرد درسته رو انجام داده بود

* چیزی نیست فرشته ، زود تموم میشه ، حالا ضامنو بکش

جیمین فینی کرد و ضامنو کشید ، دستش بیشتر از قبل می لرزید ، به یونگی نگاه کرد

* حالا بیارش بالا و با نفس عمیق نشونه بگیر

℅ (فیننن) خیلی غم انگیزه

جونگ سوک گفت و اشکاشو پاک کرد ،
چانگ ووک اهی کشید

‰ فقط لال شو ، می خوام ببینم بقیه ش چی میشه

چانگ ووک با اخم گفت و دوباره به جیمین نگاه کرد ،
نامجون همینجور که با کلافگی مواظب بود تهیونگ نره بهشون نگاهی کرد

٪ اصلا چرا شما دوتا باید اینجا باشین

جونگ سوک با چشمای گرد شده و با لبخندی عجیب سعی کرد توضیح بده

احساسات ماه 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora