شخص سومروی صندلی نشسته بود ، هر طرفو نگاه می کرد نمی تونست لی دوک هوا رو ببینه ، از اون وو قبلا پرسیده بود و اون گفته بود ممکنه دیر کرده باشه ولی حتما میاد ،
منتظر بود ، منتظر بود فردی که از همه بیشتر توی این دنیا ازش متنفره پیداش بشه ،
سرش درد می کرد ، چند ساعت میشد اونجا نشسته و سرو صدا هایی که اونا با حرفاشون ایجاد می کردن گوش میداد ؟
شاید حالا که متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده نگاهش روی جونگکوک سنگین تر شده بود ، هر بار که چشمش سمته جونگکوک می رفت روش میموند و نمی تونست چشمشو برداره تا وقتی که جونگکوک بهش نگاه کنه و چشم تو چشم شن ،
یه مدت سعی می کرد کلا سمته جونگکوکو نگاه نکنه تا دوباره این اتفاق نیوفته ، تو فکر به زمین زل زده بود که با حس کسی پشت سرش خشک زده یکم به بالا تر نگاه کرد+ من زیاد خوشم نمیاد کسی اینجوری نگام کنه ، ولی چون حسه اشنایی بهم میدی مشکلی باهاش ندارم ، البته به شرطی که ماسکتو همین الان در بیاری ، وگرنه کاری میکنم از بدنیا اومدنت پشیمون بشی
جیمین تا خواست بعد چند لحظه سمته جونگکوک برگرده صدایی بلند حواس همه رو پرت کرد و همه سمته در برگشتن
• لی دوک هوا ، و معاون جدیدشون ریکی و پسر خوانده شون جِی وو وارد میشن
همه به در چشم دوخته بودن ، مخصوصا جیمین و تهکوک ، منتظر بودن ،
با دیدن قیافه ی فردی اشنا ولی غیره منتظره جونگکوک زیره لب گفت+ جی وونگ هی.هیونگ؟
جیمین با شنیدن این حرف به فرد کناری دوک هوا نگاه کرد
×(چی ؟ جی وونگ ؟ هیونگه کوکیه من ؟ اون اینجا چیکار میکنه ؟ مگه یه مدت نبود گم شده بود ؟ نگو که ..)
• لی ؟ از کِی تو فکره گرفتنه پسر خوانده ای به این زیبایی بودی و ما نمی دونستیم ؟ اصلا این یه مدت کجا بودی ؟
مردی از پشته جونگکوک و جیمین راه افتاده بود و با خنده می گفت و سمته دوک هوا و جِی وو می رفت ،
جیمین و جونگکوک با این حرف مرد مطمئن شدن حدسی که زدن درسته ،
جونگکوک با اخم بهشون نگاه می کرد ،
جِی وو میونه نگاه هاش با لبخند به جمع نگاه می کرد و انگار دنبال فردی می گشت ، با دیدن دو تا چشم گرد و درشته اشنا لبخند خبیثی زد و سر کج کرد و لب زد؛ (انتظار نداشتی مگه نه ؟ حالا میبینی ؟ من اینجام و تو نمیتونی انکارش کنی )
جونگکوک با لبخونی متوجه ی چیزی که هیونگش گفته بود شد ، با اخم بهش نگاه می کرد ، تهیونگ جدی سمته جونگکوک رفت و کنارش وایساد ، بازوشو گرفت و زمزمه کرد
- کنارم بمون ، نمی خوام اینجا کار اشتباهی کنیم ، نمی خوام اتفاقی برات بیوفته
جیمین نفسشو حبس کرده بود و خشک شده سر جاش نشسته بود
![](https://img.wattpad.com/cover/356141596-288-k608815.jpg)
YOU ARE READING
احساسات ماه 2
Poetryفصل اول : به پایان رسیده ✅ فصل دوم : .... کاپل اصلی :تهکوکیونمین کاپل فرعی: نامجینهوپ {اگر می خواید این فیکو بخونید باید از فصله اول که تو همین اکانت هست شروع کنید } ژانر : طنز ، اسمات🔞 ، امپرگ ، اکشن ، فورسام ، مافیایی چند سال از وقتی که علم پیشر...