شخص سومهوسوک ، جین و نامجون تازه رسیده بودن ، جین بچه رو با ذوق بغل گرفته بود و پایین نمی زاشتش ، تهیونگ جیمینو روی تختشون خوابونده بود و رو به روشون روی مبل با اخم نشسته بود ، جونگکوک ام کنارش نشسته بود و سعی می کرد فکراشو جمع و جور کنه ،
یونگی کنار جین بچه ها رو داشت نگه می داشت و گهگاهی بچه ها رو می خندوند ،
هوسوک با یونگی و جین همکاری می کرد و بعضی اوقات از ذوق چیزای نامفهومی می گفت ،
نامجون سعی می کرد کلمه هایی که می خواد استفاده کنه رو کنار هم بچینه تا یه وقت چیز اشتباهی نگه- هیونگ وقتی سوار ماشین شده بودیم یه چیزی می خواستی بگی
نامجون با حرف تهیونگ سرفه ای کرد و خودشو یکم جلو کشید تا شروع کنه به حرف زدن
٪ باس این یه مدت خودتونم بهتر از من میدونید خیلی سرمون شلوغه ، پیدا کردن بچه و اینکه غیر دوک هوا یه خیانتکارم دشمنمون شده ... ممکنه وقتی می خوایم ته جونگو برگردونیم اتفاقی برای بقیه ی اعضای خانواده بیوفته ،
جیمین شوهرتون زیاد حالش خوب نیست و اینکار شاید برای روحیه اش بهتر باشه تا وقتی بچه رو پس می گیریم و دوک هوا و خیانتکارو میکشیم ،
از طرفی تا یه ماه دیگه بچه های من و جین بدنیا میان و این خیلی خطرناک تره که هیچ کاری نکنیمتهیونگ که کلافه شده بود با اخم پررنگ تر از قبل به نامجون نگاه کرد
- چی می خوای بگی ؟ رک بگو
٪ چون نیازه این ایده رو بقیه هم بشنون پس الان بهتون میگم ،
می خوام که ... جیمین همراهه همسرم و بچه هاتون به امریکا برننامجون از قبل می دونست قراره تهیونگ چه واکنشی نشون بده و این اونو می ترسوند ، جمله ی اخرو سر به زیر گفت و وقتی صدای فریاد تهیونگ اومد محکم چشماشو بست
- چی داری میگی ؟
تهیونگ بدون توجه به چیزی با تعجب و عصبانیت زیاد فریاد زد ، جین تا قبل صدای تهیونگ متعجب به نامجون نگاه می کرد و بعدش از صدای بلند تهیونگ ترسید و ناخودآگاه یه دستشو گذاشت روی شکمشو محکم تر بچه ای که حالا تو بغلش از ترس گریه می کرد و بغل گرفت ،
هوسوک از صدای بلند تهیونگ یه لحظه تو جاش پرید و وقتی صدای گریه ی بچه ی تو بغل جین بلند شد با اخم به تهیونگ نگاه کرد ،
یونگی و جونگکوک تو سکوت با اخم به نامجون نگاه می کردن ، می دونستن این درست ترین کار ممکن تو این وضعیته ،
حتی پدربزرگای جیمین از اینکه اتفاقی برای جیمین و بچه هاش بیوفته می ترسیدن و می دونستن حتی اگه جیمین پیش خودشونم بمونه باز جاش امن نیست ، چرا که اونا دیگه پیر شده بودن و از طرفی نمی تونستن یه دلیل قانع کننده به غیر از حقیقت اینکه اونا با مافیا سرو کار دارن برای همین دنبال جیمینن پیدا کنن تا به مامور ها و بالا دستیاشون بگن و از جیمین محافظت کنن
![](https://img.wattpad.com/cover/356141596-288-k608815.jpg)
YOU ARE READING
احساسات ماه 2
Poetryفصل اول : به پایان رسیده ✅ فصل دوم : .... کاپل اصلی :تهکوکیونمین کاپل فرعی: نامجینهوپ {اگر می خواید این فیکو بخونید باید از فصله اول که تو همین اکانت هست شروع کنید } ژانر : طنز ، اسمات🔞 ، امپرگ ، اکشن ، فورسام ، مافیایی چند سال از وقتی که علم پیشر...