چهار ماه از از اعتراف سونگمین بهش میگذشت
تمام این چهار ماه در مقابل درخواست های پسر کوچکتر مبنی بر حرف زدن باهاش مقاومت کرده و فرار رو به قرار ترجیح داد
پسر بزرگتر آزمون ورودی دانشگاه رو با وجود درگیری بزرگ ذهنی با موفقیت به پایان رساند و در رشته ی مدیریت دانشگاه ملی کره در سئول پذیرفته شد
خداحافظی از خانواده و خانه ی قدیمیش از اون چیزی که فکر میکرد سخت تر بود با وجود خونه کوچک مبله ای که پدرش به عنوان هدیه دانشگاه در سئول براش خریده بود تنها وسایل شخصی و یک سری خرید های ثانویه برای شروع زندگی جدیدش نیاز داشت اما سخت ترین بخش جابه جایی که دلش نمیخواست بهش اعتراف کنه جدا شدن از پسرک دلشکسته خانه ی همسایه بود که هر روز صبح تا وقتی که تصمیم به خاموشی برق اتاقش میگرفت به خیال خودش یواشکی از پشت پنجره دیدش میزد
دومین هفته شروع کلاس ها با وجود کار پاره وقتی که برای خودش پیدا کرده بود کمی سخت تر از تصوراتش به نظر میرسید
مبلغ پولی که آقای بنگ ماهیانه برای پسرش واریز میکرد واقعا کم نبود اما چان ترجیح میداد زندگی مجردیش رو با استفاده از دست آورد خودش بگذرونهاون روز مستقیم از دانشگاه به سرکار رفته بود و بعد از چندین ساعت اضافه کاری ، نیمه های شب به خونه برگشته بود
خوشبختانه فردا تعطیل بود و میتونست تا ظهر استراحت کنه و بعد از ظهر سرحال تر از چند روز گذشته به سرکار بره
بعد از در آوردن لباس هاش بر حسب عادت برهنه زیر ملافه های سرد خزید و طولی نکشید که به خواب عمیقی فرو رفت
نیمه های شب با صدای زنگ آشنای گوشیش از خواب پرید و بعد از لود شدن نسبی با چشم هایی که به سختی باز می شد آیکون سبز رنگ رو لمس کرد
مکالمه طولانی ای نبود اما با شنیدن صدای گرفته ی مادرش که جمله ی ساده ولی نا خوشایندی رو بازگو میکرد تمام بدنش به یکباره سرد شد
″چانا ..میتونی بیای خونه ؟....آقای کیم ..تصادف کرد.. و.. اون.. از پیشمون رفت ″
هوا سرد تر شده بود یا این سرمای استخوان سوز از جای خالی تکیه گاه خونواده صاحب عزا به وجود امده و به تن افراد رسوخ کرده بود ؟
با احساس دون دون شدن پوستش کف دستانش رو در آستین کت مشکی رنگ فرو برد و از بین جمعیت ایستاده کنار درب ورودی به سمت سالن اصلی به راه افتاد
چشم چرخاند تا بین سیل جمعیت ناشناس چهره ای آشنا پیدا کنه
با مشاهده هیکل آشنای پدر و مادرش که در اوایل سالن مراسم رو مدیریت میکردند به اون سمت رفت و بی هیچ حرفی زن و مرد رو در آغوش گرفت″لیکس کجاست ؟ ″
روی این نداشت که سراغی از سونگمینش بگیره ، میدونست هرجا که لیکس هست سونگمین هم همون جاست
YOU ARE READING
You are my spring
RomanceToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...