_پسر مهربون و عزیز من خواهش میکنم ازت لطفاً دهنت رو باز کن
سونگمین با بیچارگی از نیم وجبی نشسته روی مبل درخواست کرد و باز هم مثل ده دفعه دیگه از طرف پسر تخسش ایگنور شد
_ ببین شاهزاده بیا منطقی باشیم، قرار نیست با باز شدن دهنت چشمات بسته شه یاصحنه ای از فیلمتو از دست بدی تنها کاری که باید بکنی اینه که دهنت رو باز کنی و شیر توش رو بمکی همین !
این دفعه پسر لگدی برای پدرش انداخت و سونگمین کمی از توجه هر چند منفی پسرش خوشحال شد پس سعی کرد دوباره شانسش رو امتحان کنه
_ آفرین پسر شیرینم بگو آآآآ
و دهنش رو تا آخرین حد برای ترغیب بچه باز کرد اما با پستونکی که توی دهنش فرو رفت متعجب دهنش رو بست و به شیطان کوچولوی روی مبل خیره شدهمون لحظه چان با باز کردن در خونه با سرعت وارد شد و در حالی که درهم قدم میگذاشت به سمت دستشویی دووید
سونگمین نتونست بیشتر از این به همسر و پسر عجیبش نگاه کنه چون در بسته نشده خونه دوباره با شدت باز شد و پسر مو بلوند با همون کوله پشتی سنگینش وارد خونه شده و صداش رو تو سرش انداخت
_ مینهویاااا عمو بوکی اومدههو بدون نگاه به نشیمن به اتاق برادرزادش پرواز کرد
سونگمین و مینهو پوکر به خروج دوباره پسر و دوباره وارد شدنش به اتاق دیگه نگاه کردن
_ مینهوی شیرینم کجایی بیا ببین عموی عزیزت اومدههسونگمین که دید برادرشوهرش داره زیادی به خودش سخت میگیره صداش کرد
_یونبوکا ما اینجاییم
و پسر هم زمان با چان از در بیرون اومد
چان همونطور که کمربندش رو درست میکرد با حالت بچگانه ای که در میآورد سعی در خندوندن پسر همیشه پوکرش داشت
همون زمان یونبوک تقریبا به سمت پدر و پسر شیرجه زد و اصوات نا مفهومی از خودش در اوردمینهو در حالی که کمی از رفتار اون انسان های عجیب متعجب و ترسیده بود به انسان کنارش که بی خطر تر به نظر میرسید نگاه و دستش رو به نشانه بغل باز کرد
سونگمین با خنده پسر ترسیده رو در آغوش گرفتپسر چهار ماهه سرش رو به شونه پدرش تکیه داد و از همون نقطه به دیدن ادامه فیلم عزیزش پرداخت
_ هی هی بچمو ترسوندینچان با لبخند مهربونی کف دستش رو پشت فندوق کوچولوی تو بغل همسرش گذاشت و از این که دستش کل کمر پسر رو میپشوند ضعف کرد
_ پسر کیوت بابا؟مینهو باز هم طبق معمول صدای انسان ترسناک رو به پستونک تو دهنش گرفت و سرش رو روی شونه انسان احتمالا کمخطر جا به جا کرد
_ اوه پس مینهو کوچولوی ما نمیخواد هدیه ای که پاپاش براش خریده رو ببینه
مینهو هنوز درک درستی از حرف این انسان های احمق نداشت پس به بی توجهیش ادامه داد_ هیونگ فک کنم باید فقط نشونش بدی
_ اینطور فکر میکنی ؟
چان تصمیم گرفت پیشنهاد برادرش رو هم امتحان کنه پس مسیرش رو تغییر داده و ماشین زرد رنگی که بخاطرش بعد از ساعت کاری سه ساعت فروشگاه هارو خورده بود رو جلوی چشم گربه کوچولو تکون دادمینهو با دیدن شئ زرد رنگ بلاخره توجهش جلب شد و سرش رو بلند کرد
دقیقا کاربردش رو نمیدونست ولی حدس میزد اون چیز خوشمزه به نظر میرسه پس دستش رو بالا آورد و انگشت های کوچولوش رو به جقجقه ی ماشین شکل که از قبل با وسواس ضد عفونی شده بود قفل کرد
سه پسر تو اتاق با دیدن این صحنه ذوق زده خندیدن و به جنگ لثه های پسر کوچولو و جقجقه بیچاره خیره شدندو ساعت بعد فلیکس با اعلام اینکه دیگه دیر وقته و ممکنه تو راه برگشت یه لشکر معتاد و قاتل خفتش کنن از برگشت به خوابگاه سرباز زد و به اتاق مهمان که هیچوقت به برکت وجود پسر خالی نمونده بود رفت و از اونجایی که همه جور وسایل شخصی و لباس های رنگارنگ توی اون اتاق برای خودش داشت به مشکلی بر نخورد
چان و سونگمین همیشه بهش میگفتن که فقط بیاد و پیش اونها زندگی کنه اما پسر کوچک تر با گفتن اینکه باید مستقل باشه پیشنهادشون رو رد میکرد
چان بعد از عوض کردن پوشک مینهو برای اولین بار و البته با نظارت سونگمین ،بعد از زدن مسواک به تخت خواب برگشته و پسر کوچولوشون رو بین خودشون خوابوند
سونگمین ترانه کودکانه ای رو زمزمه وچان به آرومی پاهای شاهزاده عصبانیشون رو ماساژ میداد و از لالایی همسر خوش صداش لذت میبرد
در همان زمان مینهو به این فکر میکرد که شاید انسان های احمق کنارش که اسمشون رو نمیدونست اونقدرا هم احمق و غیر قابل تحمل نباشن و شاید یه کوچولو ، به اندازه انگشت کوچیکه ی یه کفشدوزک از شرایط به وجود اومده و اومدن به خونه جدید خوشحال بود
اونا مثل بعضی از پرستار های پرورشگاه بخاطر تلویزیون دیدش عصبانی نمیشدن و سرش داد نمیزدن
اونا لباس هاشو خیلی آروم عوض میکردن و به پوستش آسیب نمیزدن
اونا بهش اسباب بازی های بدمزه و اتاق قشنگ میدادن
اونا شبا براش شعر میخوندن و سر موقع پوشکش رو عوض میکردن و نمیزاشتن که پاهاش زخمی و متورم بشه
اونا بر خلاف انسان احمق خونه قبلیش باهاش حرف میزدن و نمیزاشتن احساس تنهایی کنه
و مینهو اعتراف میکرد که کمی ، اندازه ی سر یه مورچه ، دوستشون داره
🌼
YOU ARE READING
You are my spring
RomanceToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...