خوشبخت ترین مرد

342 46 46
                                    

چان ، جیسونگ خوابیده روی سینه اش جابه جا کرد و به همسرش که در حال تعویض پوشک‌مینهو بود نگاه خریدارانه ای انداخت

_ سونگ؟ فردا تعطیله

_خب؟

_ می‌دونی چند وقته که دوتایی خوش نگذروندیم؟

_ این سوالا برای چیه عزیزم ؟

_ اذیتم نکن سونگ ، خوب می‌دونی منظورم چیه

سونگمین ، بعد از بالا کشیدن شلوارک یاسی رنگ از پوشک مینهو پسر خواب آلود رو در آغوش گرفت و آرام تکون داد و هم زمان بسته پودر بچه و پوشک های تمیز رو روی قفسه های کنار تخت گذاشت

چان با نشنیدن جوابی از همسرش سر و کمر جیسونگ رو با کف دست گرفت و با احتیاط روی تخت نشست

_ بیبی ؟

_عزیزم ما دو هفته ی پیش انجامش دادیم

_از دو هفته پیش تا حالا یازده روز گذشته

چان با لحن طلبکارانه گفت

سونگمین خنده خفه ای کرد و بدون نگاه به همسر ظاهرا بالغش که مثل یک کودک ده ساله برای بازی با اسباب بازی مورد علاقش بهانه می‌گرفت از جا بلند شد

_جیسونگ رو بخوابون ، دوش میگیرم و بر میگردم

چان ذوق زده مسیر خروج همسرش از اتاق رو دنبال کرده و سپس پسر کوچکش که به هیچ وجه شبیه به افراد خواب آلود نبود رو روی تخت خواب دراز کش کرد

_جیس ؟ چشماتو ببند، باید بخوابی

روبه چشمان کاملا باز پسرش گفت و نه تنها واکنش خواب آلودی دریافت نکرد بلکه با لبخند لثه ای پسر دو ماهه مواجه شد
_الان که وقت بازی نیست ! بابا ها خیلی کار دارن لطفاً بخواب عزیزم

هرچه به پایان جمله نزدیک تر می شد ، لحنش بیشتر از قبل رنگ و بوی التماس به خود می گرفت

ناچار دوباره پسرک رو در آغوش گرفت و تمام مدت حمام کردن سونگمین ، دور اتاق گرداند و بعد از ده دقیقه مقاومت جیسونگ در برابر خوابیدن شکسته شد و پلک های نازکش روی هم افتاد

هم زمان با عمیق شدن خواب پسرک در اتاق باز شد و سونگمین با حوله آستین داری که کمربندش رو با دقت بسته بود وارد اتاق شد
بعد از خاموش کردن تمامی برق های اتاق خواب به جز آباژور کوچک، روی تخت بزرگ دراز کشید و گوشیش رو مقابل صورتش گرفت

در حال گوش کردن به ویس طولانی جونگین بود که با قرار گرفتن چیزی زیر شکمش از جا پرید

مرد بزرگتر با گذشتن زانوهاش روی تخت به سمت سونگ اومد و بعد از گرفتن گوشی از دستش روی پسر کوچکتر خیمه زد

_الان کارهای مهم تری از آشتی دادن اون دوتا خروس بی محل داریم

_درسته

You are my springTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang