تا حالا شده که یک روز صبح بر خلاف خواسته خودتون از خواب بیدار بشین و حس کنین که تنها کاری که قادر به انجامش هستین کندن موهاتون ، کوبوندن سرتون به یک جای محکم و به قتل رسوندن خونوادتونه ؟
_بیبی جورابمو ندیدی؟
_هیونگ بیا این پسرخاله گندتو جمع کن تا خفش نکردم
_سونگمینا این گربه وحشی نمیزاره رو تخت بخوابم
_مگه توی خواب ببینی که بتونی رو تخت نازنینم کپتو بزاری
_ دیشب که مثل وحشی ها انداختیم بیرون تا صبح روی کاناپه
کمردرد گرفتم !_به کونم
_ سونگمینا!
_هیونگ!
_بیبی جورابم کو؟
_آپا
_ولم کنین!
بالشت رو از روی صورتش برداشت و بعد از پرت کردنش به سمتی با ناله بلندی روی تخت نشست
نمیدونست دقیقا چقدر گذشته ولی مطمئن بود انقدری بوده که خواب کاملا از سرش بپره و سفیدی چشمهاش به رنگ قرمز در بیان
اون لحظه به طرز عجیبی میل بزرگی به کوبوندن سر همه ی خونوادش ..به جز جیسونگ و مینهوی شیرینش ..و برادر شوهر احمق دوست داشتنیش ...و البته که پسر خاله پر سرو صدای عزیزش و به خصوص شوهر خوشتیپ و مهربون و خوش قلبش با اون دوتا چال گوشه لبهاش و موهای فرفری اول صبحیش و لبهای قلوه ای مورد علاقش که حتی در نهایت عصبانیت و درگیری نمیتونست در برابر بوسیدنشون مقاومت کنه ..لعنت بهش سونگمین فقط میخواست انقدر سر خودش رو به گوشه ی تخت بکوبه که دیگه نتونه صدایی بشنوه
سر و صداهای بیرون اتاق همچنان ادامه داشت و جای خالی مینهو و صدای خنده جیسونگ از جایی بیرون از اتاق گواه از این میداد که حتی بعد از بیرون کردن مرد های گنده پر سر و صدا از خونه هم نمیتونه به ادامه خوابش بپردازه
_ اوه هیونگ بیدار شدی
فلیکس با صدایی که در اثر چپوندن یک سری خوراکی توی حفره دهنش تا حدودی خفه شده بود خبر داد و دست فضول مینهو رو از پستونک توی دهان جیسونگ دور کرد و در مقابلش احمق قاطع و کشیده ای از طرف پسرک ناراضی نصیبش شد_ کافه تعطیله ؟
سونگمین با صدای تو دماغی پرسید و با بی حالی خودش رو روی کاناپه انداخت و به تلاش های گربه کوچولوش برای بالا اومدن از کاناپه خندید
_ سرما خوردم _ بینیش رو صدا دار بالا کشید و یک مشت اسنک دیگه توی دهانش چپوند
با یاد آوری چیزی دست هاشو به هم زد و چهار زانو روی کاناپه نشست
_هیونگ دیشب وقت نشد ازت بپرسم ..این پسرخالت..چی بود ؟ چان ..چانبین؟ هرچی ..چی میخواد اینجا ؟ از این به بعد قراره ور دلمون بمونه؟ تو اتاق من ؟ هیونگ اگه پاشو تو اتاقم بزاره با دستهای خودم از پسرخاله به دختر خاله تبدیلش میکنم پس خودت جمعش کن!
STAI LEGGENDO
You are my spring
Storie d'amoreToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...