_ عمه اینجاست مینهویاا!
تنها عاملی که میتونست جنگ چشمی پدر و پسر رو در هم بشکنه صدای خواهر بزرگتر سونگمین ، سومین بود
مادر و خواهر سونگمین، دومین هفته ای که زوج بنگ مینهو رو به سرپرستی گرفتند از ژاپن به کره اومده و به مدت یک هشت روز با مینهوی عزیزشون وقت گذرونده بودند اما در طول این پنج ماه به لطف سه قلو های ترسناک سومین به هیچ وجه وقت آزادی برای مسافرت نداشتند و به طور رسمی این دومین دیدار حضوری عمه و برادرزاده محسوب میشد
سومین بعد از پرت کردن کیف دستی بزرگش تخت سینه چان چمدون زرشکی رنگ رو بیرون از در رها کرده و به سمت مینهو دووید
_پسر عمه دلم برات یه ذره شده بود
با گرفتن زیر بغل مینهو بدون توجه به ناله اعتراض آمیز پسر اون رو به خودش چسبوند و تقریبا توی بغل پِرِس کرد
_نونا له کردی بچمو
سونگمین سعی کرد مینهوی نالان رو از چنگ خواهر خشنش نجات بده اما سومین با کج کردن بدنش مانع هر نوع برخورد فیزیکی پدر و پسر شد
_ تو که انقدر سوسول نبودی سونگ ، ببینم نکنه این آجوشی مقدس روت تاثیر گذاشته !؟ بی خیال پسر بزار بچت مرد بار بیاد
چان پوکر از عنایت های گهربار دوست قدیمیش که خیلی اتفاقی خواهر همسرش هم از آب در اومده بود سری تکان داده و با جابهجا کردن چمدون از جلوی خانه، در رو بست
_ با این روشی که تو در پیش گرفتی پسرم کلا به بار نمیاد
_ باشه بابا کشتی منو بیا بگیر بچتو
سونگمین قبل از پشیمون شدن نوناش مینهو رو از چنگال تیزش نجات داد و در غیر قابل دسترس ترین و دور ترین قسمت مبل از سومین نشست
_ همین کارا رو کردی که دخترات مثل خودت خشن شدن
سونگمین با لحن اعتراض آمیزی سر خواهرش غر زد
_ سخت نگیر سونگ دخترام فقط دو سالشونه، بزرگتر که بشن همه چیز از سرشون می افته
_عیز سیریشین می ایفتی ، یه جور مطمئن میگه انگار از سر خودش افتاده ، خشن ترین عالم خود تویی نونا بچه هات پیشت شاگردی بیش نیستن
سونگمین با قیافه جمع شده گفت و شلوارک پسرش کبه لطف سومین از پاش در اومده بود رو روی پوشکش بالا کشید
مینهو در حالی که با دو بازوی تپلش گردن سونگمین رو بغل کرده بود سرش رو به گونه پدرش تکیه داده و با غضب از گوشه چشم به عمه وحشتناکش خیره شدچان با دیدن ابروهای کیوت و در هم پسرش وجوری که با دست به گردن سونگمین اویزون بود خنده ی بلندی سر داد و روی کاناپه کنار سومین نشست
_حالا چرا تنها اومدی ؟ باز بچه هاتو سر کی هوار کردی؟
سومین در حالی که با ناخن های نه چندان بلندش ور میرفت پا روی پا انداخت و با تنبلی جواب داد
KAMU SEDANG MEMBACA
You are my spring
RomansaToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...