در یکی از شب های خنک و شلوغ هونگ دائه درست کنار یکی از بزرگترین بازارچه های قدیمی کشور ، خانواده کوچک بنگ درحال گشت و گذار میان دکه های بی شمار خیابانی و مغازه های رنگ و وارنگ و تجدید خاطرات بودندبه پیشنهاد چان خانواده سه نفره بنگ آخر هفته رو به محل زندگی کودکی اومده و از تعطیلاتشون به این شکل استفاده کردند
چان در حالی ساک آبی رنگ بزرگ مینهو رو روی دوشش حمل میکرد از همسر و پسر کوچولوش با ذوق فیلم میگرفت
سونگمین آغوش پارچه ای دور کمر و شانه هاش متصل کرده بود و مینهو رو تو صندلی کیسه مانند قرار داده بود ، با چشمان ستاره ای به دکه های رنگین غذا های خیابانی نگاه میکرد و هر چیز جالبی رو بادست به چان نشون میداد
مینهو بدون توجه به اطراف و همهمه مردم با چشمان گرد شده به انگشت کوچک دست چپش نگاه میکرد و سعی داشت کاربرد اون چیزی که تازه توجهش رو جلب کرده بود رو کشف کنه
با خم و راست شدن اون عضو به نظر بی فایده از جا پرید و جا خورده به کشف جدید و ترسناکش خیره شد
با دست راست به چیز کوچک و ترسناک سیخونکی زد و بعد ناراضی از نفهمیدن دلیل وجودش با حرص انگشت کوچکش رو مهمان لثه های قدرتمندش کرد
_مینهویا نباید دستت رو بکنی تو دهنت
سونگمین با نجات دادن دست خیس شده ی مینهو از هجوم لثه های قدرتمندش مانع ادامه جنگ پسرک با انگشت بیچارش شد و بلافاصله فریاد ناراضی پسر از دخالت بی جای پدرش بلند شد
بعد از دوساعت و نیم گشتن در خیابان های شلوغ با احساس گرسنگی به دنبال رستوران آشنایی مسیر روبرگشتند و در عرض نیم ساعت بلاخره به ساختمان کوچک دو طبقه ای رسیدن
اون رستوران سنتی با بافت و طراحی نسبتا قدیمی کره ای مسلما انتخاب جوان پسندی به نظر نمی رسید اما برای زوج جوان که سال های خردسالی و نوجوانی خودشون رو توی همین منطقه و از این قبیل رستوران ها و جو گذرونده بودن علاوه بر حس نوستالژی ، گرما و امنیت زیادی رو به قلب هاشون هدیه میکرد
بعد از تمام شدن غذا و پرداخت صورتحساب حالا روبه روی در خانه ویلایی با یک حیاط و دو ساختمان جدا از هم ایستاده بودند و به خاطرات شیرین و تلخی که طی بیش از ده سال زندگی ، روی در و دیوار های خانه هک شده بودند با دلتنگی نگاه میکردند
_یادش بخیر سونگ ، هیچوقت یادم نمیره چند سال پیش همینجا بهم اعراف کردی درست کنار همون درخت
_کریستوفر بنگ ! میخوای بمیری؟
کریستوفر به لحن حرصی سونگ خندید
خواست بیشتر سر به سر سونگمین بزاره که با شنیدن صدای بلندی مثل کوبیده شدن در وناله های بی حالی اطراف رو بررسی کرد
YOU ARE READING
You are my spring
RomanceToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...