20 : Doomed

13 3 0
                                    

میتونید این پارت رو با این آهنگ بخونید:

عصر روز چهاردهم بود؛ جونگکوک تازه از خواب بیدار شده و اکنون در حالی که به نقطه‌ی نامعلومی خیره بود، دهانش را باز می‌کرد تا تهیونگ محتویات قاشق را درونش خالی کند.

نمی‌خواست با او چشم در چشم شود؛ افسون پشیمانی مردمک‌های خرمایی تهیونگ در حالی که زیر نور غروب می‌درخشیدند، همان چیزی بود که پسر ژاپنی ترجیح می‌داد دلتنگش شود تا نگاهش کند «بسه...»
مسافر در ذهنش کلمه را ثبت کرد و سپس بلند شد تا جای بیشتری به جونگکوک بدهد؛ هر چند این کارها خلاف میلش بودند و اگر می‌توانست او را با چیزی مثل "منم می‌پرم تو دریاها!" تهدید می‌کرد. هر چند به ذهنش رسید که آن ژاپنی کله نارگیلی به اندازه‌ی کافی از بچه‌ها مراقبت می‌کند! لازم نبود صاحب یکی دیگر هم شود.

آه دلتنگی بیرون فرستاد و به جسمی که پتو را روی سرش کشیده بود چشم دوخت؛ پاهایش را روی تخت کش می‌داد و ناراحتی می‌کرد. مرض بدن دردش یک طرف، دیروز عصر، تبش قصد داشت پوست پسرک بیچاره را آب کند و اگر آن مسافر به درد نخور کمی دیرتر از خواب بلند شده بود، جونگکوک از دست می‌رفت. از آنجا به بعد یاد گرفت به جای خدا از شخصی متشکر باشد که آنتی بیوتیک را اختراع کرد. البته مردان دین در قبال این گفته ساکت نمی‌نشستند از آنجا که با طریقه‌ی پر شدن خزانه‌اشان مغایرت داشت اما تهیونگ کودکی اش را صرف دعا کردن به خدا کرده بود و با اینحال مادرش بهبود نیافت.

سینی را روی میز گذاشت و از صدای مهیبش ابرویی بالا انداخت؛ اگر جونگکوک نبود همان روزهای اول تسلیم می‌شد اما حالا که او در بستر بیماری به سر می‌برد، تازه متوجه شد جدایی از دلیل زندگی، هیچ کاری برای انجام دادن ندارد.

دیکشنری‌ها را هم می‌زد تا جملات و کلمات دست و پا شکسته‌ای از ژاپنی و انگلیسی یاد بگیرد و حالا به یاد پدرش می‌افتاد که التماسش می‌کرد وقت بیشتری روی یادگیری آن زبان لعنتی بگذارد؛ آن زمان در مخلیه‌اش نمی‌گنجید روزی در ژاپن نیازش شود.

درگیری‌های ذهنی‌اش اتمام نداشتند؛ از موضوعی به موضوع دیگر... تا زمانی که آن طرف اتاق می‌نشست و در تماشای آن جسم پتو پیچیده به خوابی مهلک می‌رفت؛ یک کابوس دیگر علاوه بر یخ زدن پدر کنار خیابان و کاهش ضربان قلب مادر که بوقی ممتد گواهی‌اش می‌شد...

هنوز چرایی ادامه دادن این زندگی برایش مبهم بود؛ به گمانش این سفر را آمد تا بهتر و غریب‌تر خودش را خلاص کند. چون می‌دانست نه تحمل دارد به آدمی دیگر متوسل شود و نه دلیلی بهتر از آدم‌ها پیدا می‌کند؛ هر چند وجود جونگکوک به عنوان یک سرگرمی کمکش می‌کرد برای مدتی از این حقیقت دور باشد اما با اینحال ته قلبش خالی بود.

A Griefful Speech Of SilenceHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin