با حضور افتخاری
جیمین به عنوان دوست جونجونی ته و خدای زیبایی "آفرودیت"
یونگی به عنوان رفیق فابریک کوک و خدای جنگ "آرس"جئون جونگکوک. آدمیزادا اونو به عنوان رئیس یکی از بزرگترین شرکتهای بینالمللی واقع در سئول کره جنوبی میشناسن. خواستنیترین مرد مجرد کشور، اونجوری که رسانه ها میگن.
سلبریتی نیست ولی همه مثه یه سلبریتی بهش نگاه میکنن. مصاحبه هاش رکورد بیشترین مخاطب رو میشکنن و وقتی عکسش رو جلد مجلهها میاد در کمترین زمان سولد اوت میشه.هیشکی نمیدونه این مرد و کمپانیش که تا ۶ سال پیش اثری ازشون نبود چطوری یهو پا به عرصه وجود گذاشتن و اینقدر معروف و مهم شدن. یه فرضیههایی میدن، یه شایعاتی دهن به دهن میشه ولی همونجوری که یونگی میگه " مغز آدمیزادا کوچکتر از اونیه که این چیزا رو بفهمه، اونا همیشه دنبال دلیل و منطق هستن، پای خدایان که وسط باشه این چیزا معنی نداره. درکش از مغز کوچولوی انسانیشون خارجه."
جونگکوک اومد رو زمین تا ببینه چی چیزی از این جهان فانی و آدماش که همه دربارهشون حرف میزنن جالبه. شش سال گذشت و توی این مدت حتی یه بار هم به جهان زیرین برنگشت. از همینجا دستوراتشو میده و کاراشو میکنه. اینجا گذشت زمان هم با جهان زیرین فرق داره. شش ساله که اومده ولی انگار فقط شش ماهه که به جهنم سر نزده.
اگه از خودش بپرسین که خب، حالا چیِ این آدما جالبه؟ میگه هیچی! ولی اینجا خیلی بهتر از جهنمه، حداقلش اینه که ملت بوی گند مرگ نمیدن، بر عکس، اسپری خوشبوکننده بدن دارن! و اوففففف جونگکوک عاشقشونه.
اینجا نه خیلی ظلماته نه خیلی نورانیه و واقعا چه چیزی میتونه سرگرم کننده تراز این باشه که تو قلمرو آدما زندگی کنی و اون عوضیا رو تو خونهی خودشون ادب کنی.
و البته فرم انسانی. اون عاشق فرم انسانی خودشه.نامجون البته معتقده "اینا همه زر مفته! زمین هیچ گُه خاصی نیست!" ولی وقتی جونگکوک بهش جواب میده "بعله تو مجبور نبودی کل زندگیتو میون مردهها بگذرونی و روح اونا رو بخوری" دیگه نامجون خفهخون میگیره.
جونگکوک مشغول یه سری کاغذبازیای اداری مربوط آدمیزادا بود که یه نفر در اتاقشو زد.
"بیا تو"
منشی اومد داخل. اون زن با وجود اینکه یه سال بود که داشت اونجا کار میکرد ولی هنوز به سرمایی که با دیدن جونگکوک تا معز استخونش نفوذ میکرد عادت نکرده بود. همیشه در مواجه باهاش یخ میکرد و استرس میگیرفت.
البته الان دیگه اینو میدونست که تنها نیست، کل کارمندای شرکت همین حال و روز رو دارن. یکی از شوخیای معروف کارمندا این بود که به همدیگه میگفتن هیش وقت تو چشمای جئون جونگکوک نگاه نکنین، اون خود شیطانه."جناب جئون، چند دقیقه دیگه یه ملاقات دارید با سردفتر"
جونگکوک سرشو بالا آورد و به منشی نگاه کرد.
"تا یه دقیقه دیگه آمادهام." اینو گفت و باهاش چشم تو چشم شد. منشی معذب، بلافاصله نگاهشو پایین انداخت. سرشو به نشونه تایید تکون داد "بله جناب" و از اتاق خارج شد.
YOU ARE READING
تو منو دیوونه میکنی!
Fanfictionخدای جهان زیرین یا دنیای مردگان، جئون جونگکوک که یه مدته ساکن جهان فانی انسانها شده، یه روز یه غریبه رو تو خونش پیدا میکنه که داره بستنی شکلاتی میخوره، اونم مستقیم از تو جعبش، عین انسانهای اولیه غارنشین! عجیبتر اینکه این غریبه حرف نمیتونه بزنه و...