تهیونگ نفسشو با شدت بیرون داد و فریاد زد "جونگکوک گم شد!" با دستش سربروس رو تکون داد تا بیدار بشه "باید اداره پلیس رفت!"
سربروس به زحمت یکی از چشماشو باز کرد ولی بعد بی خیال شد و دوباره خوابید.
"باید بریم!" این دفعه با شدت بیشتری تکونش داد. سگ بلند شد و نشست."تهیونگ باید عکس جونگکوک!"
یادش میاومد که بازیگر نقش اصلی عکس دوست گمشدهش رو به پلیس نشون داده بود. یکی از قابعکسهایی که روی میز بود رو برداشت و سریع به طرف در خروج رفت. ساعت ۵ صبح بود و هوا هنوز تاریک.دفعه بعدی که جونگکوک از خواب بیدار شد با صدای زنگ تلفنش بود. ناراضی غرید و با چشمای بسته روی میز کنار تخت، دنبال موبایلش گشت.
میون خواب و بیداری بدون نگاه کردن به صفحه گوشی با صدایی گرفته و ضخیم جواب داد "بله." "آقای جئون جونگکوک؟"
"بله، خودم هستم." و با دست دیگش چشماشو مالید."متاسفم که مزاحمتون میشم ولی یه آقایی اینجا تو ایستگاه پلیس گانگنام هستند که ادعا دارند با شما زندگی میکنند و شما از دیروز صبح گم شدید. احتمالش هست که شما اصلاً ایشون رو نشناسید، شرایط نرمالی ندارند، چیزهای پرت و پلا میگن و احتمالاً بیخانمان-"
جونگکوک با چشمایی که داشت از حدقه بیرون میزد، با عجله بلند شد و نشست. دیگه بقیه حرفای مرد رو نشنید. "الان خودمو میرسونم." جواب داد و تماس رو قطع کرد.
به سرعت از تخت بیرون اومد و دنبال لباساش گشت. هر کدوم یه طرف اتاق پرت و پلا بودند "فاک! فاک! فاک!" همینطور که در تقلای پوشیدن پیرهنش بود و با دکمههاش کشتی میگرفت زیر لب فحش میداد."جونگکوک، چه اتفاقی افتاده؟ چی شده؟" میهی هم از خواب بیدار شده بود.
"باید برم!" تلفن و سوئیچ ماشینش رو برداشت و از در بیرون زد.تمام طول مسیر تا ایستگاه پلیس با خودش خدا خدا میکرد که تهیونگ حالش خوب باشه. اصلا چطوری خودشو به ایستگاه پلیس رسونده بود؟!
جونگکوک وارد اداره پلیس شد. بلافاصله تهیونگ رو دید که پشت به اون، نشسته روی یه صندلی، گرم صحبت با یه خانم پلیسه و تاجی از گلهای رز سفید دور تا دور سرش رو احاطه کرده.
ذهنش آشفته بود و با دیدن واقعیتِ صحنه پیش روش، خشم بهش غلبه کرد. سربروس که پنهان از چشم انسانها کنار پاهای تهیونگ روی زمین لم داده بود، به محض حس کردن حضور جونگکوک بلند شد و به طرفش پارس کرد.
"آقای جئون؟" یکی از مامورین پلیس صداش کرد و جونگکوک روشو به طرفش برگردوند. "بله خودم هستم. به خاطر مزاحمتی که ناخواسته برای شما درست شد معذرت میخوام." در حال عذرخواهی از افسر پلیس، از گوشه چشم دید که تهیونگ متوجه حضورش شده و داره بهش نگاه میکنه.
"مسئلهای نیست جناب جئون. فقط باید چند تا فرم رو امضا کنید. بعدش میتونید ایشون رو با خودتون ببرید."
YOU ARE READING
تو منو دیوونه میکنی!
Fanfictionخدای جهان زیرین یا دنیای مردگان، جئون جونگکوک که یه مدته ساکن جهان فانی انسانها شده، یه روز یه غریبه رو تو خونش پیدا میکنه که داره بستنی شکلاتی میخوره، اونم مستقیم از تو جعبش، عین انسانهای اولیه غارنشین! عجیبتر اینکه این غریبه حرف نمیتونه بزنه و...