(کینه)
بارش چاقو به پایان رسیده و بود و حالا آسمان به خونریزی افتاده و خون بود که ریخته میشد و همه ی خاک آن جا را با قطرات غلیظ خود به خون میکشید.
اما دل فلیکس از غم و غصه خونین و زخمی تر از این آب و هوا بود.
عذر خواهی هایش یکی پس از دیگری توسط لوکاس رد میشدند.
لوکاس پسری بود با موهای بور و چشم های عسلی رنگ صورتش بازتابی از خورشید بود همان قدر گرم و طلایی اما انگار این مرگ به نا حق باعث شده بود زمستانی به سوی قلبش شبیخون زده و حاکم فعلی وجودش شده بود.
با سردی به فلیکسی که با اشک و آه از او عذرخواهی میکرد نگاه کرد و گفت:
-میدونی چه بلایی سرم اومد؟
فلیکس سرش را به چپ و راست تکان داد و صورتش خیس اشک بود.
لوکاس گوش خودش را لمس کرد و گفت:
-هیچ کس صدام و نمی شنید.
لبش را گاز گرفت و گفت:
-هیچ کس صدام رو نمیشنید.
با دست خودش را در آغوش کشید:
-هیچ کس من رو نمیدید.
همچون بند های متالی که به آن علاقه داشت از ته گلو فریاد کشید:
-من نامرئی شدم میفهمی؟
فلیکس با شرمندگی سرش را پایین انداخت.
هیونجین طاقت نداشت او را در این حالت ببیند دستش را دور شانه ی او انداخت و لب زد:
-تو مقصر نیستی.
فلیکس آهسته پشت هم زمزمه کرد:
-ولی تقصیر منه، اره تقصیر منه، من مقصرم.
لوکاس به او نزدیک شد و وقتی فاصله ی بینشان را از بین برد داد کشید:
-سرت و بگیر بالا و خوب به من نگاه کن، ببین سر بهترین دوستت چه بلایی اوردی.
هیونجین نمی توانست از بهم نزدیک شدن ابروهایش جلوگیری کند دندان هایش را روی هم سابید و بدون هیچ خودکنترلی گفت:
-عمدی نبود قصد نداشت بهت آسیبی بزنه انقد بی رحم نباش، میدونم بهت سخت گذشته اما فلیکس شاید مسببش بود ولی ناخواسته منجر به این اتفاق ها شد تنها گناهش دوست داشتن تو بود.
لوکاس خندید و نگاه تحقیر آمیزی حواله ی آن دو کرد:
-پس به بهونه دوست داشتن آسیب زدن به کسی ایراد نداره میشه روش سرپوش عشق گذاشت و اون فرد هم اگر نبخشه یه کینه ای که عشق طرف و غیرعمدی بودن کارش رو درک نمیکنه؟
هیونجین آهی کشید:
-منظورم این نبود.
فلیکس به لوکاس نگاه کرد و گفت:
YOU ARE READING
Loneliest Alien
Fanfictionتنها ترین بیگانه ژانر: ترسناک، فانتزی، رمنس، معمایی کاپل: هیونلیکس خلاصه : هیونجین یه آدم عادی نیست و طرد شده است تصمیم میگیره با قدرت هاش سر به سر محبوب ترین فرد کلاسشون فلیکس بزاره غافل از این که تو این مسیر معماهای زندگی خودشِ که حل میشه تبدیل ب...