(سرگذشت)
لوکاس برای برگرداندن قدرت کمی تردید داشت و دو دل بود برای همین مشکلش را مطرح کرد:
-چه طوری بهتون اعتماد کنم که واقعا محدودیتهام و بر میدارید.
فلیکس از در منطق وارد شد و گفت:
-خودت میتونی با داشتند قدرتهای ما این کار و در حق خودت بکنی؟
لوکاس نا امیدانه با شانه ای افتاده اعتراف کرد:
-نه نمیتونم، فقط صاحبای اصلی این هاله میتونند قوانینی که اعمال کردن رو خنثی کنند، من فقط میتونم خلقیات جدید بسازم به سازههای شما نمیتونم دستی بزنم.
هیونجین رک و راست گفت:
-پس باید برش گردونی داشتنش سودی واست نداره.
لوکاس با غصه لب زد:
-اما من حتی نمیدونم این که به عنوان یه گردشگر بین دنیاهای مختلف معلق باشم خواسته واقعیمه یا فقط بذری که فلیکس تو ذهنم کاشته اون میدونه من یه ایده پردازم و هر ایدهای رو تو هوا شکار میکنم شاید به عمد این مسئله رو مطرح کرده تا به خدای این دنیا شدن فکر نکنم.
هیونجین نمیتوانست از لب هایش خواهش کند که طرح پوزخند نگیرند تازه زبانش تند و تیز تر تازید:
-تو همین الانم این فکرت رو عملی کردی، واقعا انقد کار سختیه به قلبت رجوع کردن و دیدن خواسته واقعیت؟
لوکاس کمی فکر کرد و گفت:
-به نظرم من انتقامم رو تکمیل کردم نیازی به قدرتهاتون ندارم داشتن کنترل این دنیا برام لذت بخش نیست سفر کردن بیشتر خوش میگذره.
هیونجین که دید پرونده این مسئله بسته شده است هزاران سوالی که همچون کرم خاکی در کوچه پس کوچههای ذهنش وول میخوردند را قطار وار بیرون فرستاد تا ذهنش سبک شود:
-چه طوری فهمیدی ماهیت واقعی ما چیه؟ چه طوری چیزای به چیزایی آگاهی که حتی ما هم نمیدونیم؟ کالبد من رو چه طوری پیدا کردی؟ اصلا چرا بیگانه داری؟ چه طوری فلیکس رو کشتی؟
لوکاس قصد نداشت چیزی را لو بدهد برای همین نمادین زیپی را روی دهانش ترسیم کرد و با چشمهایی راسخ به هیونجین زل زد.
اما آن هیبتی که روزی لرزه به تن فلیکس مینشاند اما الان همچون نسیمی برایش قابل تحمل و بدون ابهت بود ظاهر شد.
کارلوس سریعا علت حضور خود را لو داد:
-من راهنماش بودم جفتمون یه وجه مشترک داریم، تنفر از فلیکس.
فلیکس با حرص به او خیره شد و غرید:
-من نمیفهمم تو چرا انقدر از من متنفری!
لوکاس خندید و گفت:
-مطمئن باش دلیلش قانعت میکنه من که حسابی باهاش همزاد پنداری کردم.
YOU ARE READING
Loneliest Alien
Fanfictionتنها ترین بیگانه ژانر: ترسناک، فانتزی، رمنس، معمایی کاپل: هیونلیکس خلاصه : هیونجین یه آدم عادی نیست و طرد شده است تصمیم میگیره با قدرت هاش سر به سر محبوب ترین فرد کلاسشون فلیکس بزاره غافل از این که تو این مسیر معماهای زندگی خودشِ که حل میشه تبدیل ب...