Part.9.

17 6 4
                                    


"6 September 2023"
+تهیونگ..
پسر خطاب قرار گرفته شده درحالی که به دریاچه‌ی با برگ پوشیده شده‌ی روبروش خیره شده بود با "هوم" کوتاهی پاسخ داد

+زندگی عجیب بود اگر ما هردو مثل نوشته‌های تو ارباب زاده بودیم مگه نه..
تهیونگ نفس عمیقی کشید و خندید
_خوشحالم که ارباب زاده، شخصیت تاریخی یا یه همچین چیزی نیستم..وگرنه اونوقت باید سنگینی لباس هام رو هم بعلاوه‌ی بقیه‌ی مشکلاتم تحمل میکردم
جانگکوک سرش رو کمی روی شونه‌ی تهیونگ جابجا کرد
+شاید اونطوری زندگی راحت تری داشتیم..در آرامش ازدواج میکردیم و نیازی نبود برای عاشق بودن فراری باشیم..
_مطمئنم حتی در همچین شرایطی هم یه پسر پرورشگاهی بودم که مورد تجاوز پدر خوندش قرار گرفته اما همچنان امیدواره و لبخند میزنه..مثل امید احمقانه‌‌ی الآنم به زندگی کردن! من دارم کتابم رو از روی زندگیم اما توی یک زمان متفاوت می‌نویسم تا هیچوقت هیچکس متوجه نشه که نوشته های من آینه‌ی زندگیمه.

تهیونگ به سقوط برگ نارنجی رنگ از درخت و شناور شدنش روی آب خیره شد
+پایانش رو چطوری تموم میکنی؟
-کتابم رو میگی؟
+زندگیمون رو میگم..
تهیونگ سرش رو به سر جانگکوک که روی شونه‌اش بود تکیه داد
_نمیدونم..نمی‌دونم قلب من..
پسر کوچکتر با پرسیدن سوالی که جوابش رو میدونست سعی کرد کور سوی امید رو در قلبش زنده نگه داره
+باید تموم بشه مگه نه..
تهیونگ سکوت کرد و این سکوت همون ذره‌ی ناچیز امید رو هم در قلب جانگکوک نابود کرد

هردو بی حس و محزون درباره‌ی آینده‌ی تغییر ناپذیرشون صحبت میکردند و بی حرکت به خشک شدن ریشه‌ های سر سخت عشقشون خیره بودند

جانگکوک از جاش بلند شد و روبروی تهیونگ ایستاد
+بیا برگردیم
تهیونگ کمی متعجب از جاش بلند شد و به چشم های سرخ شده‌ی قدیسه‌اش نگاه کرد
_اگر برگردیم میمیریم
اولین قطرات اشک از چشم های دردناک جانگکوک به پایین افتادند
+لعنت به این جهنمی که اسمش رو زندگی گذاشتن و با تعاریف شیرین سعی میکنن ثابت کنن که این آتش سوزناک، جهنم نه، بلکه بهشته که اگر ازش تنفر داری یعنی یه احمق بیشتر نیستی چون این زندگیه! سرشار از امید، شادی، عشق، خنده و زیبایی درحالی که حتی ذره‌ای از این زیبایی به چشم میلیارد ها موجود زنده‌ی توی این دنیا نخورده
پس این شیرینی کوفتی برای کی تعریف شده؟ اونم وفتی که حتی فرصت تجربه‌ی همین تلخی رو هم از ما می‌گیرند!
اگر این جهنم اجباری حتی ذره‌ای شیرین بود نوزاد تازه متولد شده گریه نمی‌کرد!!
من برمی‌گردم تهیونگ! و تو هم همراهم میای! نمی‌خوام این تلخی احمقانه جایی غیر از وطن خودم از من گرفته بشه.

_کوک میفهمی داری چی میگی؟ اگر برگردیم کره به محض دیدنمون کنار همدیگه میکشنمون
جانگکوک دست های یخ زده اش رو بین تار های بلند موهاش کشید و اون ها رو به سمت بالا هدایت کرد
+کیم تهیونگ شاید تو حاضر باشی با ترس هر لحظه قطع شدن نفست به عنوان یک فراری به جرم گناه مقدسی که عشقه زندگی کنی و بعد از مردن من دوباره عاشق بشی اما من اونقدر دوستت دارم که ترجیح میدم بجای تحمل ترس اینکه یکروز بعد از بیرون رفتنت از خونه دیگه هیچوقت برنگردی درحالی که دستای تورو گرفتم بمیرم و نفسم همزمان با نفس لعنتی تو قطع بشه چون من اونقدر عاشق هستم که بعد از تو دیگه هیچوقت نتونم زندگی کنم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 4 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

NEXUS | VKook Where stories live. Discover now