part 6

140 11 2
                                    

نامجون بهمراه جیمین که توی بغل گرفته بود وارد حمام اتاقش شد . جیمین رو کنار دیوار روی زمین گذاشت و کف دستهاشو تو دست های جیمین گذاشت . دستهاشوبالا برد و دست های جیمین رو به دیوار پشت سرش چسبوند و بدن جیمین رو بین دیوار و بدن خودش چفت کرد . جیمین سرش رو بلند کرد و به چشمای نامجون خیره شد :
_ بیا بقیه شو بذاریم برای بعد ...
_ باشه عشقم فقط همین یه بار .
و لب هاشو روی لبهای جیمین گذاشت .
دست هاشو ول کرد و جیمین رو توی بغلش گرفت و محکم به خودش فشار داد . لبهای جیمین در حال کنده شدن بود .
نامجون عضو برجسته شو بین رون های جیمین عقب و جلو می برد . صدای ناله های جیمین بلند شده بود .
نامجون دست هاشو زیر بغل جیمین برد و از زمین بلندش کرد و اونو به دیوار پشت سرش چسبوند . پاهاشو از هم باز کرد و با گرفتن زیر زانوهاش ، نگهش داشت و عضوش رو داخل ورودیش کرد .
محکم شروع به ضربه زدن کرد . جیمین سرش رو به دیوار تکیه داده بود و ارزو میکرد نامجون کمی اونو به حال خودش رها کنه . گرسنگی توی رگ هاش میپیچید . هندل کردن نامجون برای جیمین کمی سخت به نظر می رسید و اغلب بخاطر رابطه های زیادشون ، همیشه در حال ضعف کردن بود ‌.
بالاخره بعد از چند دقیقه ی سهمگین، نامجون با صدای عاح کشیدن بلندی کام شد ولی همچنان با ضربات آرومش سعی در کام کردن جیمین داشت . سرش رو جلو برد و گردن جیمین رو مارک کرد . جیمین هم بعد از چند دقیقه تحریک شدن توسط عضو و لبهای نامجون ، کام شد و خودش رو بین بازوهای نامجون رها کرد . بدنش هیچ توانی نداشت . نامجون جیمین رو بلند کرد و بعد از شستن بدنش اونو توی تخت گذاشت و کنارش دراز کشید . جیمین رو از پشت تو بغل گرفت و چند دقیقه بی حرکت موند . کم کم عضو نامجون به خاطر بودن نزدیک باسن و ورودی جیمین داشت بی قراری میکرد . جیمین سریع خودش رو از بغل نامجون بیرون کشید و از جاش بلند شد . به سمت کمد لباس هاش رفت و با لبخند روی لبش لباس سفید رنگ همراه با کت و شلوار و جلیقه ی سورمه ای رنگی برداشت :
_ من میرم یه دوری توی شهر بزنم . تو نمیای ؟
_ یکم خسته م . کاش تو هم نمی رفتی ..
_ نامجون شی ...
_ باشه عزیزم برو .
جیمین کلاهش رو روی سرش گذاشت و کمی از عطر خوشبویی که روی میز بود به خودش زد .
_ زیادی خوشتیپ کردی .
_ خیلی وقته اینجا نبودیم . باید با دوستام دیداری تازه کنم ..
_ البته . پرنس من در همه حال جذاب ترین مرد روی زمینه .
_ در مورد تهیونگ کنجکاوم بدونم چه اتفاقی براش افتاده . قبلا نسبت به رابطه ی ما کاملا بی تفاوت بود . هیچ وقت نشده بود که وسط رابطه ی ما بیاد و در رو محکم باز کنه .. به نظرت این رفتارش عجیب نیست؟
نامجون لبخندی زد :
_ شاید تازه به بلوغ رسیده .
جیمین یقه ش رو صاف کرد و پیپش رو روشن کرد و گوشه ی لبش گذاشت .
نامجون سرتا پای جیمین رو با لذت نگاه کرد .
_ بهرحال خواستم بدونی که من با این موضوع هیچ مشکلی ندارم .
و سریع از پله ها پایین رفت و از در خونه خارج شد .
صدای نامجون رو شنید که با خودش زمزمه کرد :
_ امیدوارم از حرفت پشیمون نشی جیمین شی .
_ جیمین گوشه ی لبش رو بالا برد :
_ البته ..
و به سمت مرکز شهر حرکت کرد .
.
.
.
.
نامجون آروم وارد اتاق تهیونگ شد و اونو توی خواب دید . بدن زیبای تهیونگ روی تخت جلوه ی رویایی و بی نظیری داشت . نامجون کنار تهیونگ روی تخت دراز کشید و پتو رو روی بدن هاشون کشید .
تهیونگ توی خواب و بیداری بوسه نرمی رو گوشه ی لبش احساس کرد. بوی نامجون رو حس میکرد . نفس عمیقی کشید و ریه هاشو از عطر نامجون پر کرد. بدون اینکه چشم هاشو باز کنه لب زد :
_ تو خوش بو ترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم هیونگ .
نامجون دست هاشو باز کرد و تهیونگ رو تو آغوشش کشید‌ :
_ تو هم خوش تیپ ترین مردی هستی که من تو زندگیم دیدم . و بوسه ای روی موهای مشکی رنگ و تقریبا بلند تهیونگ گذاشت .
_ همه ی اینا رو مدیون پدرمونیم هیونگ .
_ البته که همینطوره ...
و موهای تهیونگ رو از صورتش به سمت عقب هل داد .
دستش رو از بالا تا پایین روی کمر تهیونگ کشید .
اروم دستش رو روی باسن تهیونگ گذاشت و ماساژش داد . از زیر باسنش دستش رو به سمت پاهاش برد و پشت ران پاش رو به نرمی ماساژ داد . دوباره دستش رو روی باسنش برد و کمی بالاتر، روی کمرش گذاشت و با یک حرکت آروم کمر تهیونگ رو جلو کشید و بدنش رو به بدن خودش چسبوند . عضو بی قرارش به عضو تهیونگ فشار وارد میکرد و باعث تحریک دوباره ی تهیونگ میشد . تهیونگ خودش رو به بدن نامجون بیشتر فشار داد .  نامجون محکم اونو تو بغل خودش گرفت و تکون خوردن تقریبا براش ممکن نبود :
_ نامجون هیونگ میخوام اون طرفی بخوابم .
نامجون یک دستش روی شونه ی تهیونگ و دست دیگه ش رو روی باسنش گذاشت و اونو محکم به خودش چسبوند و عضوخیسش رو روی عضو تهیونگ عقب و جلو کرد و لبهاشو محکم بوسید . کمی دستهاشو شل کرد تا تهیونگ توی حالت دلخواهش قرار بگیره .
تهیونگ با صدای بمش آهی کشید و پشتش رو به نامجون کرد . نامجون دست زیری شو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و به آرومی نیپلش رو نوازش کرد . دست دیگه ش رو روی شکمش گذاشت و اونو به سمت خودش کشید و عضوش رو وسط خط باسن تهیونگ قرار داد و بیشتر حلقه ی دست هاش رو دور تهیونگ تنگ کرد. دستی که روی شکم تهیونگ بود رو کمی پایین تر برد و پای رویی تهیونگ رو بلند کرد و روی پای خودش گذاشت و دستش رو به وسط پای تهیونگ کشید و درحالی که نیپلش رو با دست دیگه ش فشار میداد ، عضو تهیونگ و اطرافش رو توی دست گرفته بود و به نرمی ماساژ میداد . همزمان گردنش رو به نرمی میبوسید و می مکید.  تهیونگ با پیچ و تاب دادن کمرش ، باسنش رو روی عضو نامجون عقب و جلو میبرد و از شدت لذت در حال قالب تهی کردن بود . بلند آه می کشید. نامجون باسن تهیونگ رو روی عضوش محکم نگه داشت و با یک حرکت سریع تا ته عضوش رو توی تهیونگ فرو کرد . دستش رو روی شکم تهیونگ قرار داد و دست دیگه ش رو روی سینه ش سفت کرد و همزمان با لیسیدن گردن و اطراف صورت تهیونگ ، عضوش رو محکم داخل تهیونگ میکوبید. دستی که روی شکمش بود رو پایین تر برد و همزمان با ضربات مهلکش که داد تهیونگ رو حسابی در می اورد ، دستش رو هم روی عضوش بالا و پایین میکرد . چند لحظه بعد هر دو با هم کام شدند . تهیونگ میخواست باسنش رو جا به جا کنه . اما نامجون محکم به عقب هلش داد و بیشتر باسنش رو به خودش چسبوند و در حالی که تمام بدنش نبض میزد ، به ضرباتش داخل تهیونگ به آرومی ادامه داد و نیپل های تهیونگ رو فشار میداد و بیشتر بدنش رو به خودش میچسبوند . تهیونگ به سختی نفس میکشید ولی لذتی که میبرد مانعش میشد که برای رهایی از دست های نامجون کاری کنه ‌. نامجون بعد از چند دقیقه که اروم داخل تهیونگ ضربه زد ، با آه بلندی کام شد . تهیونگ رو محکم به خودش فشرد و بدون اینکه عضوش رو از باسنش بیرون بیاره چشم هاشو بست :
_ بیا بخوابیم ...
_ هوم
هر دو به خواب عمیقی فرو رفتند .

.
.

صد سال تنهاییحيث تعيش القصص. اكتشف الآن