جونگکوک بعد از بیرون اومدن از اتاق تهیونگ، مستقیم به سمت در ورودی ویلا رفت و سوییچ موتورش رو برداشت و با قدمهای سریع خودش رو به پارکینگ ساختمان رسوند.
پسر بزرگتر دستش رو در جیب برد و کلید موتور مشکی ماتش رو بیرون کشید.
موتور مثل همیشه برق میزد، پسر آماده بود که هر لحظه سوارش بشه و از هر چیزی که توی ذهنش هست، فرار کنه.
کلاه ایمنی رو روی سرش گذاشت و بندش رو محکم کرد. وقتی موتور رو روشن کرد، صدای بم و سنگینش سکوت پارکینگ رو شکست.
چرخها با قدرت به حرکت در اومدن. باد سرد شب به صورتش سیلی میزد، ولی جونگکوک اهمیتی نمیداد. خیابانهای خلوت با چراغهای کمنورشون مانند سایههایی از واقعیت به نظر میرسیدن.
پسر بزرگتر هر بار که دستش رو روی گاز میچرخوند، حس میکرد یک قدم از تهیونگ دورتر میشه، اما این فقط توهم بود.
ذهنش همچنان پر از تصویر تهیونگ بود؛ نگاه لجبازش، حرفهای تند و نیشدارش، و... چهرهای که حتی با خشم هم دلش رو میلرزوند.
به اولین کلابی که نزدیک ویلاش بود، رسید.
نگاهش به نور نئون قرمز تابلو بار، افتاد.
به محض ورود، بوی الکل و دود سیگار به مشامش خورد. فضای تاریک و صندلیهای چرم سیاه، جوی سنگین و پر از خفگی ایجاد کرده بود.
موسیقی بیسدار، ریتمی تند داشت که با ضربان قلب پسر هماهنگ بود. بدون معطلی روی یکی از صندلیهای بلند کنار بار نشست و رو به بارمن گفت: یه چیز قوی بیار.
بارمن نیمنگاهی به جونگکوک انداخت و سری تکان داد. لیوان رو پر از ویسکی بوربون با الکل ۴۰ درصد کرد و جلویش گذاشت.
جونگکوک، بدون اینکه لحظهای مکث کنه، لیوان رو به سمت لبش برد و یک نفس تمامش رو نوشید.
گرمای تند و تلخ الکل گلویش رو سوزوند، ولی این برای فرار از فکری که مغزش رو میجوید، کافی نبود.
و هی درخواست پر کردن لیوانهای بعدی رو به بارمن داد.
نیمساعت که گذشت، نگاهش تار شد و ذهنش کمی سبکتر. ولی تهیونگ هنوز اونجا بود؛ لجباز، سرکش، و جذابتر از اونچه که باید باشه.
از بار بیرون اومد و هوای خنک شب به صورتش خورد، اما راه رفتنش دیگه مثل قبل محکم نبود.
بادیگاردی که جلوی در ورودی کلاب بود، به رانندهی مخصوص بار علامت داد تا سوییچ رو از جونگکوک بگیره و اون رو به سلامت به سمت ویلاش ببره.
پسر بعد از دادن انعامی به راننده از ماشینش پیاده شد و تلوتلوخوران به سمت ویلا حرکت کرد.
چشمانش خمار و پر از خستگی بود، ولی تنها یک چیز در ذهنش میچرخید اینکه باید تهیونگ رو ببینه.
کلید رو با زحمت توی قفل چرخوند و در رو محکم پشت سرش بست.
سکوت خانه با صدای در شکسته شد. به سمت اتاق تهیونگ رفت، در رو آرام باز کرد و داخل شد.
تهیونگ، که خواب سبکی داشت، با صدای بسته شدن در اتاقش از خواب پرید و گیج به اطراف نگاه کرد.
جونگکوک همونطور که سعی داشت تعادلش رو حفظ کنه، به سمت تختی که تهیونگ روش خوابیده بود، رفت.
بوی الکل از فاصله چند متری مشخص بود. تهیونگ با صدایی خسته و گرفته از خواب گفت: جونگکوک؟ تو مستی؟
جونگکوک خندید، خندهای که بیشتر شبیه یک زخم عمیق بود، گفت: آره، مستم... مست تو. مست لجبازیات. مست غرورت.
جونگکوک روی لبهی تخت نشست. نگاهش تار بود، ولی حتی توی این حالت هم نمیتونست چهرهی تهیونگ رو نادیده بگیره. پسر کوچکتر خواست چیزی بگه، اما جونگکوک دستش رو بالا آورد و آروم روی لبهای تهیونگ گذاشت و گفت: هیچی نگو.
پسر بزرگتر سرش رو به سمت گردن تهیونگ برد و بو کرد وقتی دید هنوز آثاری از بوی اون عطر لعنتی روی گردن پسر هستش حرصش گرفت و گفت: من توی این چند ساعت بهت فرصت دادم که بری حمام و این بوی عطر لعنتیت رو از روی گردنت پاک کنی، ولی خودت نخواستی.
و بعد از حرفش با عصبانیت دستش رو به سمت کش شلوارک پسر کوچکتر برد و اون رو با عجله از پای تهیونگ بیرون آورد و بعد به سمت رونهای توپر و عسلی پسر رفت و شروع کرد به گاز گرفتن و کبود کردن پاهای پسر کوچکتر.
تهیونگ که هنوز گیج و غافلگیر از کارهای پسر بزرگتر بود، بالاخره با صدای ضعیف گفت: جونگکوک... تو مستی! من نمیخوام توی مستی باهات رابطه داشته باشم.
ولی جونگکوک فقط با صدای خفهای زمزمه کرد: تو سکس پارتنر من هستی تهیونگ! هر وقت که بخوام باید در اختیار من باشی، یادت رفته؟
و بعد از حرفش سرش رو به سمت پایین تنه ی تهیونگ برد و گاز محکمی از ران سمت راست پای پسر گرفت و دوباره گفت: میخواستم بهت سخت نگیرم و مراقبت باشم ولی با این کارهای تو، نمیتونم دیگه جلوی خودمو بگیرم، باید تنبیه بشی بیب.
و همین حرفش باعث شد بدن تهیونگ از ترس، مور مور بشه.
از اونجایی که گردن تهیونگ هنوز بوی عطر میداد، جونگکوک به هیچ عنوان سرش رو به سمت گردن پسر و صورتش نبرد و خودش رو با کبود کردن دوتا رونهای عسلی و توپر پسر سرگرم کرد.
اینقدر گاز گرفت و مکید که پسر کوچکتر تحریک شده و با نالههای عمیقش اعتراض میکرد تا جونگکوک بیشتر پیش بره.
پسر بزرگتر اینقدر کارش رو تکرار و ادامه داد که هر دو تا پای پسر کوچکتر از رد مارکهای ارغوانی و بنفش پر شده بود.
بالاخره بعد از چند دقیقه اذیت کردن و حرص دادن پسر کوچکتر، سرش رو به سمت دیک سفت شدهی تهیونگ برد و لبهاش رو بهش نزدیک کرد.
جونگکوک قبل از اینکه دیک پسر رو وارد دهنش کنه، به چشمهای کشیده و قشنگ تهیونگ نگاه کرد و گفت: میخوام اینقدر بمکمش که ازش شیرهی بدنت بیرون بزنه.
وقتی تهیونگ این حرف رو شنید، اوهی گفت و آه غلیظی کشید و دست سمت راستش رو به طرف موهای مشکی و خوشحالت جونگکوک برد و نوازشش کرد.
پسر بزرگتر وقتی این حرکت از طرف تهیونگ رو دید، این رو تاییدی برای کارش در نظر گرفت و شروع به ساک زدن دیک پسر کوچکتر کرد.
جونگکوک اینقدر کارش رو تکرار کرد که تهیونگ با فشار روی سینهی خودش کام شد و نفس نفس زد.
حالا نوبت تهیونگ بود که به پسر بزرگتر یه بلوجاب حرفهای جایزه بده.
تهیونگ از روی تخت بلند شد و رو به پسر بزرگتر گفت که پاهاش رو از هم فاصله بده و خودش روی پاهاش زانو زد و سرش رو نزدیک پایین تنهی پسربزرگتر برد و همونطور که توی چشماش نگاه میکرد مشغول خوردن و لیسیدن دیک جونگکوک شد.
پسر بزرگتر دستش رو روی موهای پسر کوچکتر گذاشت و کمی کشید.
و بعد روی تخت خوابید و دستاش رو پشت گردنش قلاب کرد و سرش رو بهش تکیه داد.
پسر کوچکتر دستش رو به سمت رانهای توپر و عضلهای پسر بزرگتر برد و به آرومی نوازشش کرد و به کارش ادامه داد.
جونگکوک که نمیخواست فقط با یه بلوجاب کام بشه، رو به پسر کوچکتر گفت: بسه، بیا روی تخت و داگی بشو.
پسر کوچکتر از شهوت زیاد، آه غلیظی کشید و به حرف جونگکوک گوش داد.
جونگکوک انگشت وسط و کناریش رو به سمت دهن تهیونگ برد و رو بهش گفت: خیسشون کن.
و همزمان دنبال لوب و کاندوم توی کشوی بغل تخت تهیونگ گشت.
پسر بزرگتر بعد از اینکه انگشتهاش توسط پسر خیس شد ، از توی دهن تهیونگ در آورد و دستش رو که به لوب آغشته کرده بود ، به سمت ورودی پسر برد و با انگشت وسطش دورانی روی حفرهی تهیونگ رو ماساژ داد.
جونگکوک بعد از کمی اذیت و در آوردن صدای حرصی تهیونگ، سریع انگشت وسطش رو داخل حفرهی پسر کوچکتر فرو برد.
پسر کوچکتر از ورود یهویی انگشت جونگکوک شوکه شد و قوسی به کمرش داد و نفس نفس زد.
وقتی نفس کشیدن تهیونگ عادی شد ؛ جونگکوک انگشتش رو داخل حفرهی پسر به آرومی عقب و جلو کرد تا جای بیشتری برای دیکش باز کنه.
پسر از حس خوب انگشت وسط پسر بزرگتر ، نالهای کرد و رو به جونگکوک گفت: فـــ.... فا... ک، دوتاش کن!
و بعد باسنش رو روی انگشت پسر بزرگتر تکون داد.
جونگکوک از کار پسر نالهی آرومی کرد و گفت: تو خیلی سکسی هستی.
جونگکوک به درخواست پسر ، گوش داد و یه انگشت دیگهام وارد حفرهی تهیونگ و جفت انگشتاش رو تند تند عقب و جلو کرد.
بعد از چند بار عقب و جلو کردن؛ انگشت وسطش به پروستات پسر برخورد کرد و باعث شد تهیونگ نالهی بلندی از لذت بکنه.
انگشتهای جونگکوک آغشته به لوب بود و داخل حفرهی پسر عقب و جلو میشد و بهش لذت میداد.
تهیونگ دلش بوسه میخواست پس همونجور که نفس نفس میزد و ناله میکرد، سرش رو کج کرد و رو به جونگکوک گفت: بیا جلو... آه... حاح... میخوام ببوسمت.
ولی جونگکوک با درخواست پسر مخالفت کرد و گفت: متاسفم بیبی، ولی قرار نیست ببوسمت، چون تو به حرفم گوش ندادی و به گردنت عطر زدی!
و بعد یک دفعه انگشتهاش رو از توی حفرهی پسر در آورد و ایندفعه به جای دوتا، سه تا رو داخل فرو کرد.
انگشتهای جونگکوک پروستات پسر رو هدف گرفته بودن.
پاهای تهیونگ از لذت میلرزید.
پسر رو به جونگکوک با ناله گفت: فاک... کوک... آه... من آمادم خودت رو میخوام... حاح... لطفا!
و بعد دستش رو به سمت دیک جونگکوک برد و اون رو به سختی پمپش کرد.
جونگکوک دست تهیونگ رو کنار زد و کاندومی که روی میز بغل تخت گذاشته بود رو برداشت و روی دیکش کشید.
پسر بزرگتر رو به تهیونگ با نیشخندی گفت: آمادهای بیب؟
تهیونگ ارهای و گفت و جونگکوک قوطی لوب رو برداشت و نصف بیشتر رو روی دیکش ریخت و از سردیاش هیسی کشید و یکنواخت پخشش کرد.
و بعد روی پسر خیمه زد و پاهای تهیونگ رو کمی بیشتر باز و سر دیکش رو به سمت حفرهاش، هدایت کرد.
دیکش رو روی حفرهی پسر میمالید ولی واردش نمیکرد.
طاقت پسر تموم شده بود با گریه رو به پسر بزرگتر گفت: فاک... حاح... اون لعنتی رو... هق... بکن توی مــــن...
جونگکوک نیشخندی زد و دیکش رو از روی ورودی پسر برداشت و رو بهش گفت: مطمئنی آمادهای کیوتی؟
تهیونگ به جونگکوک چشمغره رفت و بعد با گریه و حرص رو به پسر بزرگتر گفت: اره اره... آمادم... هق... فقط... هق... اون لعنتی رو بزار توی مــــن فاکر عوضی... هق
جونگکوک نذاشت پسر بیشتر ادامه بده و یک دفعه کل دیکش رو وارد حفرهی تهیونگ کرد.
ادامهی حرف پسر تبدیل به نالهی خیلی بلندی شد.
پسر تازه یادش اومد که باید نفس بکشه؛ مثل کسی که سرش رو از زیر آب بیرون آورده، نفس عمیقی کشید و گفت: فاک... تو... حاح... خیلی بزرگی... حس خوبیه... خیلی درد داره... حرکت کن.
جونگکوک بعد از حرف پسر با نگرانی پرسید: درد داره؟
پسر بزرگتر آروم به عقب رفت و خواست دیکش رو از توی حفرهی پسر دربیاره که تهیونگ خودش رو دور دیک جونگکوک تنگ کرد و گفت: چرا میخوای درش بیاری، زودتر حرکت کن تا عادت کنم!
پسر بزرگتر آهی کشید و گفت: فاک... حس خوبی میدی ته... حاح... آه.
وقتی جونگکوک لگنش رو تکون داد، تهیونگ از لذت زیاد شروع به هذیون گفتن کرد.
جونگکوک با فشار لذت بخشی درون حفرهی پسر حرکت میکرد و ضربه میزد و کل بدن تهیونگ رو کیس مارکهای بنفش میگذاشت.
دیک تحریک شدهی پسر تکون میخورد و به شکمش برخورد میکرد.
جونگکوک سرش رو کمی عقب آورد و همون طور که بدنشون رو حین ضربه زدن به حرکت در می آورد و گفت: از تنبیهی که برات در نظر گرفتم، راضی هستی؟
پسر همونجور که از لذت زیاد رو به بیهوشی بود گفت: آه... آ... ره... حاح... تندترش کن.
جونگکوک باشهای گفت و بعد از زدن چند ضربهی محکم توی حفرهی تنگ پسر کام شد.
پسر از لذت نالید و کمرش رو کمی بلند کرد و دستش رو پایین برد تا دیکش رو بماله که به شدت پس زده شد و به جاش انشگتهای جونگکوک با فشار روی دیکش قرار گرفت.
جونگکوک همون طور که به پسر هندجاب میداد پرسید: چقدر نزدیکی؟
تهیونگ با نفس نفس گفت: اوه... حاح... من خیلی خیلی... حاح... نزدیکم...
تهیونگ مطمئن بود که تا سی ثانیه دیگه اگه همینجور جونگکوک ادامه بده به کام میرسه.
تهیونگ با صدای بلند توی ملحفههای تختش ناله میکرد و اون ها رو توی مشتش میفشرد، میتونست عرقی که از پیشونی و لوبی که بین رونهاش سرازیر بود رو حس کنه؛ صدای خیسی که هر بار با بالا و پایین کردن دیکش توسط جونگکوک ایجاد میشد با صدای ناله هاشون توی اتاق ترکیب شده بود.
بدن پسر بین دو لذت بی حس کننده و طاغت فرسا گیر افتاده بود و ذهنش خالی شده بود.
جونگکوک دستش رو محکمتر روی دیک تهیونگ بالا و پایین کرد و گفت: زود باش برای من بیا ته.
حرکت دایرهای انگشت جونگکوک روی دیکش کارش رو تموم کرد.
ارگاسم از جایی درون بدنش آزاد شد و کامش با تمام توان روی ملحفههای تمیز تخت پاشیده شد.
پسر جوری به کام رسید که برای چند لحظه بیناییش رو از دست داد و نفسش بالا نیومد.
تاری دیدش کم کم به حالت اول برگشت و همون طور که از ارگاسمش خارج میشد؛ به چشمهای جونگکوک خیره شد و نفس نفس زد و گفت: تنبیه خوبی بود!
جونگکوک در جواب حرفش اسپنکی به لپ سمت راست باسن تهیونگ زد و از روی بدنش بلند شد.
تهیونگ خسته و بیحال از فعالیت زیادشون، به پشت برگشت و دستش رو روی صورتش گذاشت و نفس نفس زد.
بدنش گرم و عرق کرده بود.
جونگکوک که به سمت در حمام رفته بود، لحظهای برگشت و رو به پسر کوچکتر گفت: باید بری حمام و تمیز بشی! میتونی خودت حرکت کنی، یا بیام بغلت کنم؟
تهیونگ با لحن خوابآلود و خجالت زدهای که ازش بعید بود، گفت: خودم میتونم، فقط یک دقیقهی دیگه.
جونگکوک آروم خندید و سری به چپ و راست تکان و داد و بعد به سمت تهیونگ رفت و دست سمت راستش رو زیر دو تا پا و دست سمت چپش رو زیر سر پسر کوچکتر گذاشت و از روی تخت بلندش کرد.
تهیونگ که حس میکرد، بدنش مثل ژله شده، سرش رو به سینهی جونگکوک تکیه داد و آروم ممنونمی، گفت.
وقتی به حمام رسیدن، جونگکوک با دقت تهیونگ رو روی چهارپایهی کوچکی نشوند و شیر آب گرم رو باز کرد.
بعد حولهی کوچکی از توی کابینت روشویی برداشت و اون رو خیس کرد و به آرومی شروع کرد به پاک کردن بدن تهیونگ.
تهیونگ که از حرکات پسر بزرگتر گونهها و گوشهاش سرخ شده بود، زیرلب زمزمه کرد و گفت: ازت ممنونم.
جونگکوک با مهربونی لبخندی زد و گفت: خواهش میکنم بیب.----------------folder nud's--------------------
جدیدا اسمات نوشتن خیلی برام سخت شده!
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید🥹
ووت و کامنت یادتون نره🤗❤️

ESTÁS LEYENDO
folder nud's ( فایل نود ها )
Fanficجونگکوک پوزخندی به پسر زد و گفت : دوست دارم بدونم...وقتی همکلاسیات بفهمن تو یه دزدی ، واکنششون چیه ؟ Main Couple : kookv sub couple : namjin Genre : comedy , smut , romance , au , fluff Part : ? 🤷🏼♀️ ~WARNING : Sexual content🔞 درحال آپ : هر موقع...