chapter 5

91 13 0
                                    

داستان از نگاه رز

من همیشه زود میرسم تو کلاس و کلی وقت دارم تا درسارو مرور کنم

بد از یه رب که کارامو انجام دادم کم کم بچه ها اومدن و کلاس پر شد

خب دیگه باید معلم برسه

همین جوری که داشتم با خودم فک میکردم یهو یکی درو با لگد باز کرد و اومد تو

اوه خدا اون زین هه

زین پسر پول دار و البته معروف مدرسه است،همه اونو میشناسن حتی من که به کار هیچکی کاری ندارم
بابای زین یکی از سرمایه گذارای این مدرسه است برای همین اون هر غلطی دلش میخواد میتونه بکنه اون حتی به حرف مدیر هم گوش نمیده اون هر موقع میخواد میاد و هر موقع میخواد از مدرسه میره.کسی نمیتونه جلوی کارای اون پسره شر و شیطون مدرسه رو بگیره

بد از یه ربع چرخیدن تو کلاس بالاخره آقا تصمیم گرفتن که بشینن

سرمو که بلند کردم دیدم بغلم نشسته!!!

من اصن نفهمیدم اون کی اومد اینجا نشست!!

بد از چند دقیقه که نگاش کردم اون فهمید و متوجه نگاه سنگینم رو خودش شد
برای همین چشامو از روش برداشتم و به کار خودم ادامه دادم

بد از چند ثانیه معلم اومد تو و شروع کرد به خوندن اسم هامون

بد از خوندن اسمم دستمو بالا بردم و همون لحظه هم متوجه شدم زین داره نگام میکنه
شرط میبندم اون حتی اسم منم نمیدونه و همین الان از دهن معلم برای اولین بار شنیده با اینکه چند ماهی از سال جدید میگذره

خب راستش زین دو ساله که مشروط شده و داره همین کلاس رو میخونه

من اصن نمیتونم تصور کنم که یه همچین اتفاقی برام بیفته

Story of my lifeWhere stories live. Discover now