زبونشو کشید روی گردنم و من برای بریدن صدام مجبور شدم زبونمو گاز بگیرم.
_فاک... هری...
_ناله کن ... وگرنه یه جور دیگه نشون میدم مال منی...
_میکشمتا!?
_بکش... با ناله ات... بکشتم. لویی.
نفسم بند میاد و فک کنم همین الان خفه شم.
گردنمو کج میکنم و به هری جا میدم تا بیشتر توی گردنم بره.
چشمام بسته میشنو من گم میشم توی حس عجیبی که دارم.
گردنمو میبوسه و من فاک.داغ میشم.
دوست دارم تا ابد همین طوری باشیم و اون گردنمو بخوره. اما عوضی یه کاری میکنه که دادم در میاد.
گردنمو گاز گرفت و من تقریبا داد زدم و چشمامو باز کردم و تازه فهمیدم با دادم چه توجهی رو سمت خودمون جلب کردم. همه دارن نگاهمون میکنن و من میمیرم از خجالت. فاک. این چیه اخه!
با ارنجم میزنم توی سینه اش که به من چسبیده ... یه اخ میگه و ازم جدا میشه .
_هری... دارن نگاهمون میکنن... همه.
روی همه تاکید میکنم اما عین خیالشم نیست.
یه لبخند میزنه و دوباره میره سمت گردنمو من میگم:فاک... هری... نه .
روی گردنم حرف میزنه و میگه:فاک... لو... اره! من اصن قدم اینه که همه ببینن.
زبونشو روی گردنم میکشه و فاک... من نمیتونم مقاومت کنم و صدام میلرزه وقتی میگم:هری... نکنه... میخوای... همین جا... منو... به فاک بدی...!?
_فکر بدی نیست.
فاک. توی دلم مثل یه دریای خروشان شده و موج به شکمم کوبیده میشه و فاک... ترسناکه... اما... میخوام...
من میخوام که هری همین جا جلوی همه ی این احمقا منو به فاک بده... یکم معذبم ... ولی دوست دارم همشون ببینن و حسرت بخورن . ببینن که فقط من مال هری ام.
اما یه لحظه یه چیزی منو میترسونه و سریع به زبونش میارم و میگم:هری... تو ... بعد...بعدش... بعد این... منو ...ول میکنی!?
حرکت زبونشو متوقف کردو به جاش یه بوسه گذاشت و همون طور که لباش روی گردنم بود گفت:هر جور تو بخوای!? میتونی تا ابد مال من باشی!? یا... اگه... نه... قول من سر جاش هست.
دستمو اروم میبرم توی موهای نرم و فرفریش و سرشو به گردنم فشار میدمو با همون صدای بریده ام میگم:من جایی نمیرم.نه بدون تو.
گردنمو دوباره گاز گرفت و من این بار ناله زدم.
یه ناله ی واقعی که مطمئنم باعث شد خیلی ها توی محوطه سیخ شن به خاطرش و این فکر باعث شد روی لبام یه لبخند از سر پیروزی بیاد.
صورتش توی گردنم بود و یه دستش روی کمرم.
دست ازادش رو گذاشت روی رون پام... خیلی بالا ... جوری که وقتی دستشو حرکت میداد بهم میخورد و فاک.اون داره منو از کنترل خارج میکنه. دلم میخواد هوار بزنم.
ناله میکنم و چند تا زندانی از اون ور محوطه دادمیزنن و میگن:نشون بده کی رییسه.
مطمئنم با هری ان. اما هری توی گردنم گفت:نشون بده کی رییسه لویی...
نمیدونم منظورش چیه!? من فقط میتونم ناله کنم.
دوباره میگه:نشون بده...رییس کیه لو.
زیر لب میگم:تویی... تویی.
یکم ازم جدا میشه و منم دستمو از پشت سرش از بین موهاش بر میدارم...
همچنان دستشو روی رون پام تکون میده و همین دیوونه کننده است
لاله ی گوشمو لیس میزنه و میگه:نه... تو رییسی. نشون بده تو رییسی..
فاک... چی...!? من!?
_من!?
لاله ی گوشمو گاز میگیره و میگه:کاری که من میکنم اینجا مخصوص جنده هاست... و الان من جنده ی توام. نشون بده چه رییس خوبی هستی!?
_فاک...
_میدونم... ولی نشون بده.
نفسم بالا نمیاد.
دست هری رو از روی پام بر میدارم. قرار نیست کسی رییس کسی باشه.
من هری رو هم اندازه ی خودم میخوام. سرمو میگیرم عقب تا دیگه نتونه کاری کنه.
سرمو میچرخونم و توی چشمای ابیش از جام بلند میشم. این درست نیست
که کسی جنده ی اون یکی باشه. من میخوام مال هری باشم... نه جنده اش. و میخوام هری مال من باشه.. نه جنده ام .
میترسن وقتی بلند میشمو تندی میگه:نه...
اما من قبل این که حرفی بزنه میشینم روی پاش و سرمو میبرم توی گردنش.
همه توی محوطه ساکت میشن و تنها چیزی که شنیده میشه صدای غار غار چند تا کلاغ احمقه.
گردنشو میبوسمو میگم:هیچ کس رییس نیست.
گازش میگیرمو ناله میکنه... اون حتی سعی نمیکنه خودشو کنترل کنه و صداشو توی گلوش نگه داره. اون صد در صد میخواد به همه نشون بده صداشو.
فک کنم اگه بیشتر ادامه بدیم و هری یکم دیگه با اون صدای بم و سکسیش ناله کنه همه دردشون میگیره از سفتی.
میخندمو سرمو از گردنش جدا میکنم و به صورتش نگاه میکنم.
لباشو لیس میزنه.. دلم میخواد من اونی باشم که لباشو لیس میزنه... اما فاک... دلم نمیخواد هری مجبور شه برای مجازات نشدن به اون نگهبانا پولی بده. اونا لیاقت فاک هم ندارن.
به چشمام نگاه میکنه و سعی میکنه به حالت هادی برگرده.
_تو خیلی هاتی لویی. خیلییی...
_میدونم.
_پس فاک یو.
میخندم و نگاهش میکنم. دستمو توی فرهای موش میکنم .
_فک کنم باید به جا کشتن اون نگهبان احمق برم ازش تشکر کنم...اون تورو عوض کرده
از حرفش ناراحت نمیشم ... میدونم منظورش بد نیست. اون فقط به شکل احمقانه ای راضیه که من الان اینجوری رام شدم و میخوامش .
_فکر کنم باید این کارو بکنی!
با انگشتش به بینیم زد و گفت: تنها تشکر من ازش اینه که نکشمش. ولی کاری میکنم از کارش پشیمون بشه.نباید به کسی که مال منه دست میزد.
دوباره گفت مال اونم... چطور حرفی که یه روز باعث حالت تهوعم میشد تبدیل شده به حرفی که تنمو گرم میکنه.
لبخند میزنم و میگم: من مال توام!?
_میخوای نباشی!?
میخنده وبا چشماش به طرف جای همیشگی زین اشاره میکنه و میگه: من مطمئنم هنوز یه نفر هست که حاضر باشه بیاد جات!
محکم موهاشو گرفتم و کشیدم جوری که صداش در اومدو ممکن بود موهاشو بکنم ...سرش رفته بود عقب . صورتمو بهش نزدیک کردم و مثل یه وحشی گفتم: خفه شو.
خندید و از بین دندوناش که از درد بهم فشارشون میداد گفت: فاک لویی... خیلی این حرکت داغ بود
اما من عصبانیم...!
_عوضی ...دیگه اسمشو جلوی من نیار... وگرنه خودم میرم به فاکش میدم... یا شاید بذارم به فاکم بده. پس خفه شو.
_اوه... واقعیتش لویی... به نظر سکسی میاد... میشه منم نگاه کنم
موهاشو دور دستم میپیچمو میگم: پس نگاه کن.
موهاشو ول کردم و از جام بلند شدم و بدون معطلی رفتم سمت جای همیشگی زین.
بازی شروع شد هری... تو چرا نمیفهمی من دوست دارم احمق. معلوم نیست....
فاک...فاک...
وسط راه دستمو میگیره و به سمت خودش میچرخونه .
_نرو.
تند تند نفس میکشم و میگم:مگه نگفتی دوست داری نگاه کنی!? قول نمیدم بتونی نگاه کنی ...ولی مطمئن میشم صدای ناله هامون بهت برسه.
بغض کردم... فاک... !!!
اون به جای اینکه بهم بگه مال منی... گفت دوست دارم ببینمت با زین.
_فقط نرو.
دستمو محکم به قفسه سینه اش زدمو گفتم:ولم کن.
_غلط کردم.
چی!?
فاک...
یهو مثل ماست ریختم زمین. انگار مثل یه بادکنک بادم خالی شد.
_گه خوردم لو.
بهش نگاه میکنم...صورتش سرخه و فاک چشماش...
دیگه عصبانی نیستم.
بهش لبخند میزنمو میگم:پس دیگه از این گه ها نخور لطفا.
چشماشو میبنده و یه نفس عمیق میکشه.
_فاک.. لویی... یه لحظه فک کردم میمیرم.
_فاک... هری... تو هر لحظه منو میکشی.
چشماشو باز میکنه و نگاهم میکنه.
من عاشق این سگ و گربه بازی ام...
عاشق این سگ وحشی ام که دنبالم میکنه و منم مثل یه گربه ی عوضی تو صورتش خنج میندازم...
من عاشق اینم.
________________________________
.
.
Tnxxx
.
.
Plz Commet & vote
.
.
.
.
.
YOU ARE READING
SIN(LarryStylinsonAU)
FanfictionOriginal Larry Stylinson (persian AU) for Iranian Larry shippers