SIN 15

7.1K 783 59
                                    

               *****توجه*****
                      خطر اسمات
         _________________________
_ باشه لویی... باشه... فهمیدم... تو دوست نداشتی.
سرشو برگردوند و به سمت در محوطه رفت. دنبالش راه افتادم... داشت زیر لب غر میزدو هی میگفت:فاک ...فاک...
خنده ام گرفته. لویی جدا دیوونه است. رفت وایستاد تا در باز بشه و بریم توی سلول. تازه دارم به هیکلشم دقت میکنم.یعنی خب من کل هیکلشو توی حموم دیدمو الان فقط دارم بازسازیه صحنه میکنم تا ببینم چقدر خوبه!?
باسنش که ...اوه... عالی... مخصوصا وقتی میزدمش و زیر دستم بود و با هر ضربه میلرزید... اوف عالی بود.
کمرش... دو تا گودی بالای کمرش که اصلا فوق العاده بود.
شونه هاش... استخونای ترقوه اش... گردنش... دستاش. پاهاش... این دقیقا مشکلی داره اصلا توی هیکلش!?
خب البته یکم کوچیک هست اما برای من عالیه... انگار اصلا سایز من ساخته شده.
رفتم پشت سرش توی صف وایستادم ... دلم میخواد از پشت بغلش بگیرم. اما میترسم از واکنشش... فعلا به نظر میاد از بوسه عصبانیه... اما فاک... من بردم...اما قول میدم یکم مراعات کنم.
دستامو گذاشتم روی کمرشو گرفتمش.
_هری... چه غلطی میکنی??! فاک...
سرمو بردم در گوششو گفتم:هی... کوچولو...تو باختی پس صدات در نیاد.
_فاک یو هری... این جزو شرطات نبود.
_گفتم بهم باید گوش بدی... حالا گوش بده... اروم باش و صدات درنیاد!
دستشو کرد توی موهاشو از حرص بهمشون زد. بعد دستاشو مشت کردو محکم به رون پاش کوبید.
قشنگ حرص میخورد. اما مهم نیست.
در باز شد تا به سمت سلولا بریم... همین طور که دستم روی کمرش بود پشتش راه رفتم که نگهبان منو جلو در نگه داشت و گفت:ما چیزی ندیدیم.
_اوه... آره...آره... حتما یادداشتش کن... وکیلم که اومد بهش میدم! من بدحسابی نمیکنم... میکنم!?
یه لبخند زدو ولم کرد که برم...
بعد از سرشماری جلوی سلول
وارد سلول شدیم و درها بسته شد.
همون طور که پشتش بهم بود و میخواست از تخت بره بالا گفت:چیو باید حساب کنی!?
_هیچی... پول شکستتو...
_چی!?
_بوسیدمت جلو همه ... جرمش انفرادیه... اما پول میدم که نرم.
برگشت و نگاهم کرد.
_جدی میگی!? چطوری پول میدی!?
_من پول نمیدم... وکیل پدرم میده.
_اوه.
بی تفاوت برگشت که از تخت بره بالا اما از کمر گرفتمش و کشیدمش پایین... _وایستا. کارت دارم.
برش گردوندم.
بهش نگاه کردم... فاک... چشماش جدا خوش رنگن... ته ریش بهش خیلی میاد.
اوایل اینو نداشت... اما الان... خیلی مردونه شده.... بودا... ولی خب....
سرمو بردم جلو و رفتم سمت گردنش.
هلم داد عقب.
_ولم کن...
دستامو دو طرف کمرش فشار دادم و سر جاش نگه اش داشتم
_این یه دستوره...تکون نخور.
اما باز خودشو از توی بغلم میکشید بیرون.
یک دستمو دور کمرش حلقه کردمو به خودم چسبوندمش و اون یکی دستمو گذاشتم پشت سرش تا سرشو عقب نبره.
_ولم کن ...هری...
وول میخورد که ازم جدا شه ولی نمیتونه. جدا برای هیکلش زیادی زور داره. ولی خب ... من خیلی از اون درشت ترم.
سرمو بی تفاوت بردم سمت گردنشو محکم گازش گرفتم...
مطمئنا با فشاری که من دادم باید الان فریاد میزد اما فقط یه نفس بریده کشید.
دستاشو گذاشته بود روی قفسه ی سینه ام و فشار میداد عقب تا برم . اما من جام خوب بود.
_نگهبانا...
این تنها چیزیه که با درد توی گردنش میتونه بگه.
فکر کنم من یه کرمی با گردنش دارم.
دقیقا جایی رو گاز گرفتم که هنوز جای فشار دستام سر دعوا روی گردنش مونده بود.
_اونا نمیان...بعدم اگه بیان هم پول حلش میکنه...
_نه... برای تو حل ...میشه... ولی من ...
_تو ماله منی...پس برای توام حل میشه.
یه لحظه بی حرکت وایستاد و بعد اروم گفت:انقدر نگو من ماله توام.
_دوست نداری!?
_به نظرت دارم!?
_آره... به نظرم داری.
_ندارم... فاک یو...
دوباره کلنجار میرفت که از بغلم دربیاد.
سرمو بردم در گوشش و گفتم:اوه... لویی خیلی دوست داری منو به فاک بدی...اره!? دوست داری امتحانش کنی!?!
یه نفس بریده و بعد:فاک.
از عکس العملش خیلی خوشم اومد. اون جدا جذابه.
زبونمو روی گوشش کشیدمو گفتم:چه طوره نوبتیش کنیم ...ها!? مثلا این دفعه من تو رو به فاک بدم. دفعه ی دیگه تو منو.
دستشو روی سینه ام فشار داد مه ازم جدا بشه...
_لویی... میدونی که اگه بخوام کاریو بکنم ،میکنم... پس الکی زور نزن... انرژیتو بزار برای به فاک دادن من.
دوباره روی گوشش زبون کشیدم.
موهای تنش سیخ شدو گفت:تو چندش اوری... ولم کن...!
در حالت عادی من باید عصبانی میشدم... اما الان...
فقط میخوام اونم همون حسی رو که من دارم داشته باشه.
حس نیاز به بدن من... دوست دارم دلش بخواد بهش دست بزنم...
دستمو که روی کمرش بودو بردم پایین تر و گذاشتمش روی کونشو فشارش دادم.
_هری خواهش...میکنم... نکن... من بدم میاد.
سرمو از کنار گوشش عقب اوردمو بهش نگاه کردم.
_باید خوشت بیاد...
لبامو وحشیانه گذاشتم روی لباشو شروع کردم به خوردن لباش... هر چه قدر مشتاش که بهم میخورد محکم تر میشد و من بیشتر دردم میگرفت بیشتر مصمم میشدم که باید کاری کنم دوست داشته باشه. چون من قراره این بدنو تا جایی که میشه لمس کنم. و فرقی نداره که من تاپ باشم یا اون... فقط من این بدنو میخوام.میخوام زبونمو روی بدنش بکشم.
کونشو چنگ میزدم و لباشو گاهی هم زبونشو گاز میگرفتم.
میخوام تسلیم شه... اما نمیشه... اون واقعا یه عوضیه...
شونه هاشو گرفتمو به ضرب از خودم صداش کردمو گفتم:فاک یو...لویی... کوتاه بیا...
چشماش از عصبانیت قرمز شده بود.
_اااا... من کوتاه بیام...!? تو.کوتاه بیا... ها!? چطوره من تو رو به فاک بدمو تو کوتاه بیای!
بدون فکر گفتم:باشه.
چشماش از تعجب باز موند.
شونه هاشو فشار دادمو گفتم:من فقط میخوام زبونمو روی تمام بدنت بکشم...مهم نیست تو منو به فاک بدی.
_چی!?
زبونمو بیرون اوردمو توی هوا تکونش دادمو گفتم:اینجوری.
انگار برق گرفتتش...
_اوه ...فاک
تقریبا اینو با ناله گفت...
مطمئنم اگه الان بهش دست بزنم سفت شده... مدل فاک گفتنش... وای... عالی بود.
_لازم نیست به فاکت بدم ... فقط بزار بهت دست بزنم.خب!?
_ها!?
گیج و متعجبه...
اون همین جوری گیج میزنه... چه برسه به الان که من گیجش هم کردم...
به خودم نزدیکش کردمو در گوشش گفتم:بزار بخورمت... فقط همین.
_فقط همین!?
_اره... میخوام مزه ات کنم.
اب گلوشو به سختی قورت میداد...
زوری توی بدنش نبود و اروم هلم داد... از مدل نفس کشیدنش میتونم حدس بزنم که بدنش میخواد که خورده شه... اما اون کله ی پوکش...
زبونمو روی گوشش کشیدمو گفتم:بزار...
به خودم فشارش دادم... همون طور که حدس میزدم سفت بود...
_لویی... تو میخوای.
_نه...
توی گوشش خندیدم ...اون واقعا داره خیلی سعی میکنه...
دستمو بردمو زیپ بونیفرمشو کشیدم پایین ...
دستمو روی بدنش میکشیدم و وای...
سرمو بردم عقب تا نگاهش کنم.
چشاماشو محکم بسته بود و فشار میداد.
لویی فاک یو... کاری میکنم که که انقد دوست داشته باشی که بعدا التماسم کنی که بخورمت. کاری میکنم خودت بخوای منو بخوری. کاری میکنم خودت داوطلبانه بخوای جر بخوری... کاری میکنم خودت بهم حمله کنی که جرم بدی...
دوباره رفتم سمت گوششو گازش گرفتم...
دستامو کردم توی یونیفرمشو بردمش پشت و کونشو توی دستام گرفتم...
اون واقعا فیت دستام بود.
سرمو بردم عقب و باز نگاهش کردم. قیافه اش جوریه که انگار چندشش شده... فاک یو... من میخوام بخورمت... حتی اگه این تجاوز به حساب بیاد...
چرخیدمو لویی رو هم با خودم چرخوندمو کوبیدمش به دیوار و شروع کردم به خوردن لباش...
دلم میخواد تمام دهنشو انقدر گاز بگیرم که مزه ی خون بده... لباش گاز میگیرمو موفق میشم. با زبونمو خونشو لیس میزنم و وای... اون حتی خونشم خوشمزه است... انقدر که شک میکنم نکنه خون اشامم...
لباشو انقد مک میزنم تا هر چی خون توشه رو بکشم بیرون... چونشو میبوسم... لیسش میزنمو میرم سراغ گردنش...
اوه... این گردن فقط یه روز کامل میتونی بخوریشو باز خسته نشی... اون خیلی خوش طعمه... فاک...
سرمو عقب نمیبرم تا دوباره قیافه ی چندش شده شو ببینم... برام مهم نیست دوست داره یا نه... من دوست دارم.
استخون تر قوه شو مک میزنم تا کبود شه...
سر سینه شو انقد لیس میزنم تا متورم شه... اون یکی رو هم با دستم فشار میدم تا اه بکشه... اما صدا نمیده... عین یه عروسک بی صدا فقط از نفساش و لرزشش میفهمم که زنده استو داره واکنش نشون میده...
کاری میکنم سینه هاشم متورم بشه و میرم پایین تر... شکمش... انقد خوبه که دلم نمیاد روش زبونمو بکشم... زبونمو میکنم توی نافش... فشار میدم...
اوه اون عالیه... حتی خودمم دیگه نفس در نمیاد... دستمو میکشم رو سینه هاش...
روی زانوهایم میشینمو روی " وی "شکمش که به کیرش میرسه زبون میکشم... اوه اینجا قراره جای مورد علاقم بشه... چون لویی زیاد واکنش میده و نفساش عجیب شده.... نگاهش نمیکنم...
تمام تمرکزم به خوردنشه... نمیخوام با نگاه کردن بهش مودم خراب بشه.
به خاطر این که یونیفرم براش بزرگه زیپ تا پایین شورتش میره...
میکشمش پایین ...
شورتشو میکشم پایین...
فاک اون سفت سفته... اون دوست داشته...
سرمو میگیرم بالا... صورتش خیس عرقه و داره بهم نگاه میکنه... پشت دستشو گاز گرفته تا صداش در نیاد... اوه اون واقعا بع شکل فاک واری سکسیه... به چشمای ابیش زل میزنم و میکنمش توی دهنم...
چشماشو بهم فشار میده و مطمئن دستشو داره بیشتر گاز میزنه.
با زبونم با سرش بازی میکنم ... اون بی نهایتا داغ و سفته... انگار تمام خون بدنش اینجا متمرکز شده... تنش میلرزه و دیدن صورتش توی این حال ... منو هم سفت میکنه... اما من مهم نیستم... میخوام بخورمش انقد که تا هر جا که میتونه بیاد... تا هر چند باری که میتونه... و من همشو میخوام...
لبامو تنگ تر میکنم و سرمو عقب جلو میکنم... میخوره به گلوم و این حتی عالیه...
سرمو میبرم عقب و بهش نگاه میکنم که داره زجر میکشه...
_اروم باش لویی... این تازه اولشه... انقد میخواست تا، هر چند بار که میتونی برام بیای... اروم...
بعد دوباره کردمش توی دهنمو بهش نگاه کردم...فاک اون توی دهنم حتی سفت تر و داغ تر شد.
بهش نگاه میکنم... از گوشه ی چشمش داره اشک میاد.
دستشو برمیداره و میگه:خواهش... می...کنم... بس کن... دیگه... دیگه... نمیتونم.
اون هنوز نزدیک به اومدن نیست...اینو میدونم... اما اون نمیخواد برسه به اون نقطه... اما من میخوام... پس یه دستمو میذارم پشت کمرشو به خودم فشارش میدم تا بیشتر بره توی دهنم.
_اه...هر...ری
صدای گرفته ی گه اش حتی الان سکسیو خوردنیه... کاش میشد حنجره شو هم میخوردم.
همین باعث میشه بخوام دهنمو باهاش به فاک بدم ...
سرمو تند تر عقب جلو میکنم با دستم به کمرش بیشتر فشار میارم که بره تو...
داره کم کم میلرزه...
_ولم کن... اه... فاک... فاک...
اخ... دوست دارم وقتی اینجوری با این صدا میگه فاک...
تند تر میکنم ...چون میدونم میخواد بیاد...
به موهام چنگ میزنه تا منو از خودش جدا کنه... اما این فقط باعث میشه مد همه توانمو به کار بگیرم که بیاد...
تنش یهو سفت میشه و توی دهنم میاد و با ناله میگه:اهههه... فاککک...اه
خیلی از خودم راضیم که کاری کردم بیاد و من خوردمش... خوب همه چیو لیس میزنم تا چیزی جا نمونه... میام بالاو همون زبونو توی دهن نیمه بازش میکنمو میخورمش...
وقتی ازش جدا میشم. هنوز چشماش بسته است.
سرمو میبرم در گوششو میگم:دیدی... دوست داشتی!
با عصبانیت میگه :فاک یو...
هلم داد عقب و به چشمام نگاه کردو گفت:تو حال بهم زنی...
_آره... دیدم... تو تقریبا توی دهن من بالا آوردی.
صورتشو جمع کردو گفت:اه... گمشو...
دوباره بهش نزدیک میشمو میگیرم توی دستم ...دیگه سفت نیست اما فشارش میدمو توی گوشش میگم:نمیدونم چرا... ولی فک میکنم از این به بعد قراره زیاد بالا بیاری... لویی.
_____________
عزیزان... ببخشید اگه یه سری غلط تایپی تا اینجای داستان داشتم... مرسی!:***
.
.
Tnxxxxx
.
.
.
PLZ Comment & Vote
.
.
.
.

SIN(LarryStylinsonAU)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang