chapter 3

857 90 16
                                    

داستان از نگاه کایلی:
به فرودگاه رسیدم و ساعت نزدیکای 9 بود پس 1 ساعت تا پرواز وقت داشتم  بعد از دادن چمدونم به قسمت بار و بعدش رفتم  تو یک کافی شاپ و یه قهوه با یک کیک شکلاتی سفارش دادم .

ناخودآگاه  مدادم رو در آوردم شروع کردم به نقاشی اصلا نمی دونم این نقاشیا  از کجا میان ولی همشون رو دوست دارم با وجود اینکه اکثرشون  نقاشی های غمگینی و عجیبی  هستن به نظر خودم.

داشتم همین طور هم  به دوست پسر جدید تی فکر میکردم اخه بعد از جکسون تا حالا در مورد هیچ کس اینجوری صحبت نمی کرد.و الان خیلی کنجکاو بودم که هرچه زودتر اون  عوضی رو  که فکر کنم اسمش   استایل یا یه همچین چیزایی بود رو ببینم. من اسم پسرا  زیاد تو ذهنم نمی مونه .

نمی دونم چطور این یه ساعت گذشت ولی وقتی به خودم اومدم دیدم که دارن پروازم رو اعلام میکنن با عجله وسایلم رو جمع کردم و پول قهوه رو دادم و دوییدم  و رفتم تا یه وقت جا نمونم چون اگه جا بمونم ... حتی نمی خوام بهش کنم.

خوشبختانه جا نموندم و سر جام نشستم بقل یه پسر جوون که هی لبخند میزد البته نمی تونم بگم زشت بود و بر عکس خیلی خوشگل و خوشتیپ بود البته اگه اونطوری نخنده.
ببینید، بزارید روراست بگم: خوشتیپ بود. وقتی یک پسر بد تیپ به شما خیره میشه شاید عین خیالتان هم نباشد، شاید نهایت بی رحمی را هم به او نشان بدید، در بهترین حالت قصیه براتون عجیبه و در بدترین حالت حس می کنید بهتون توهین شده. اما وقتی یک پسر خوشتیپ به شما خیره می شود.....خب بگذریم.

 اون بهم سلام کرد و منم بهش سلام کردم نزاشت دو دقیقه از سلامش بگذره و پرسید دوست پسر داری؟؟

وات د هل؟! چرا هر پسری منو میبینه این سوال رو ازم میپورسه . یه نگاه خشمگین به معنی به تو هیچ ربطی  نداره بهش کردم و البته خوشبختانه پرواز فقط 1.5 ساعت بود و مجبور نبودم وقت زیادی رو بقل اون چندش بگزرونم .

نقاشیم رو در آوردم و شروع کردم  به کشیدن بقیش.

نفهمیدم کی آنقدر زود گذشت ولی رسیده بودیم و نقاشیم هم تموم شده بود و اون چندش بقلیم که مثل اینکه اسمش دارن بود گفت خیلی نقاشی خوبیه . میخواستم بهش بگم خودمم میدونم که صدای خلبان که می گفت رسیدیم باعث شد که هیچی بهش نگم .

ساعتم رو کشیدم 1 ساعت عقب و ساعت 10:30  بود یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه تی. (:

New Romantics Where stories live. Discover now