chapter 27

308 34 10
                                    

داستان از نگاه لیام :

وقتی رسیدم خونه تمامه چراغا روشن بود ، رفتم تو هال . همه جا شیشه بود . و زین جلو هری نشسته بود و لویی وایستاده بود و نایل هم دستش رو گذاشته بود رو پشت هرولد.

"میشه بپرسم چی شده ؟ " هرولد نگاهم کرد چشاش قرمز بود معلوم بود مسته . کسی چیزی نگفت رفتم جلو ، دسته هرولد خون میومد و یه چیزی رو محکم تو دستش گرفته بود . بعد زین گفت بریم بخوابیم ، اون خودش این موضوع رو حل میکنه ما هم رفتیم بالا ، لباسام رو دراوردم بعد که یکم تو جام تکون خوردم خوابم برد. فردا صبح ساعت ۱۲ بود که از خواب بیدار شدم ، رفتم پایین زین قضیه رو تعریف کرد. فاک. هری گند زده.

تو هال نشسته بودیم و هیچکی چیزی نمیگفت و هری هم از اتاقش بیرون نمیومد . یهو تلفنم زنگ خورد کایلی بود . اوف فک کنم فهمیده . جواب دادم .

"الو؟ سلام "

"سلام. ... ام لیام میدونی چی شده ؟" صداش خسته بود .

"اره اره " یکم دیگه حرف زدیم و گفت که تی خیلی داغون شده. خب حق هم داره. ولی هرولد رو نمیفهمم

.....................................

یه هفته از این موضوع گذشته تی همه چیزشو اینجا ول کرد و رفت آمریکا و به کسی هم چیزی نگفت . هری هم داغونه اصلا حرف نمی زنه و شبا خونه هم نمیاد . خوشبختانه فک میکردم این قضیه باعث بهم خوردن دوستی من و کایلی میشه ولی خب چیزی نشد. کایلی خیلی ناراحت بود ولی من سعی میکردم حواسش رو پرت کنم .

.....................................

داستان از نگاه کایلی :

تی همه چیو ول کرد و رفت ، ولی اینجوری براش خوب شد ، من یکم ناراحت بودم ولی لیام همش سعی میکرد حواسم رو پرت کنه ، خوشحالم لیام هست . الی خیلی داغونه نمیدونستم انقدر به تی وابستست ولی اونم پیشش لو بود پس کمکش میکرد از هرولد هم هیچ خبری نبود . میشه گفت یه آرامش وحشتناکی حکم فرما بود. و این منو داشت میترسوند

*********
Vote va comment faramoosh nashe❤

New Romantics Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt