chapter 6

598 70 47
                                    

داستان از دید کایلی:

رسیدم به خونشون هنوزم مثل قبل بود. همون بو همون شکلی که وقتی از اینجا رفتیم. در زدم مامان تی در رو باز کرد و وقتی من رو دید تعجب کرده بود بعد که به خودش اومد یه سلام با جیغ گفت و منو محکم بقل کرد. منم بهش سلام کردم و گفتم که برای اینکه میخواستم غاقل گیرشون کنم بهش گفتم که پروازم فرداست . بعدم مامان تی گفت که خیلی خوشحاله که منو میبینه و تیلورم طبقه بالا تنهاست.

خیلی اروم رفتم بالا و یواش در زدم ولی کسی جواب نداد پس فکر کردم که شاید خواب باشه برا همین درو یواش باز کردم و دیدم که داره آهنگ گوش میکنه و چشاشو بسته اون اکثرا وقتی نگران بود این کار رو میکنه. یه لباس شل و ول هم مثل همیشه پوشیده بود.

یواش رفتم جلو و زدم رو پشتش برگشت به من نگاه کرد و بعد از چند ثانیه یهو از تخت پرید و جیغ
زد " کایییییییییییییییییییییییییییلیییییییییییییییی" و اینو همون طور که داشت تو بغلم میکرد گفت.

"سلام" اینو خیلی اروم گفتم.

" فکر کردم قراره فردا بیای. وای دلم خیلیییییییییییی برات تنگ شده بود. "

" منم همین طوررررررررر. و میخواستم غافل گیرت کنم برا همین بهت نگفتم"

بعد از یکم سوال پیچ کردنم در مورد پاریس و زندگی تو اونجا ازم پرسید که شام خوردم یا نه و منم گفتم اره و الان فقط خیلی خستم . پس تصمیم گرفتیم بخوابیم . و البته یادم نرفت که به مامانم زنگ بزنم و بگم که رسیدم.

مامان تی برام یه اتاق حاضر کرده بود که یه تخت دو نفره توش بود و تی هم اومد که شب پیش من بخوابه.

اون میخواست به الی زنگ بزنه که من ازش خواستم این کار رو نکنه چون میخواستم الی رو هم سوپرایز کنم. ولی در واقع اصلا حال حوصله الی رو در اون موقع نداشتم.

وقتی میخواستیم بخوابیم برام در مورد دانشگاه و مشکلاتش و البته دوست پسر جدیدش حرف زد و فهمیدم که اسم اون اشغال که مثل اینکه داره دوست عزیز و خوبم رو عاشق خودش میکنه هریه و تی گفت خوشش نمی یاد کسی بهش بگه هز . خودشم نمی دونه چرا و همین طورم در مورد دوست پسر الی که اونجوری که اون تعریف کرد به نظر آدم ضایعه ای میومد گفت و اسمش هم یادم رفت و در مورد یک پسر دیگه انگار اول اسمش ن داشت هم گفت و گفت که خیلی دوست خوبیه براش و با گفتن اسم زین مالیک خیلی تعجب کردم چون فکر کردم بعد از اون قضیه برگشت روسیه و داشت در مورد یه پسر که انگار اسمش لیام بود حرف میزد که من خوابم برد.

نمی دونم اما نسبت به این لیامه حس خوبی ندارم !!

New Romantics Donde viven las historias. Descúbrelo ahora