chapter 8

520 70 10
                                    

داستان از نگاه کایلی:
نقاشیم تازه تموم شده بود و خودم رو داشتم کش میدادم که تی اومد تو اومد گفت که برم حموم.
ازش پرسیدم مگه ساعت چند و الان زوده .

" مثل اینکه اصلا حواست نیست ساعت 4 و ما میخوایم ساعت 6 بریم" اینو یه جوری گفت.

وای یعنی از ساعت 11 داشتم نقاشی کردم و فقط واسه ناهار یه چیزی خوردم و.... فکر کنم تقریبا حدود 5 ساعته که دارم نقاشی میکنم. ولی خب خیلی خوب شده بود.

بلند شدم رفتم تو حموم داشتم لباسم رو در میوردم که یهو با صدای جیغ تی پریدم بیرون.

"چی شده؟؟؟" اینو با ترس گفتم.

"کایلی این این عالییییییییییههههههههههههه" اینو در حالی که نقاشیم رو روبروم گرفته بود گفت.

ازش تشکر کردم و رفتم تو حموم صدای دادش که داشت میگفتم بی ذوق رو شنیدم و خندم گرفت. این نقاشی چیز زیاد خاصی نبود یه دختر شکسته . مثل بقیه نقاشیام بود. وای پس اگه تی بقیه نقاشیامو ببینه چی میگه!!!

از حموم اومدم بیرون تی ارایششو کرده بود و این منو متعجب کرد چون تی هیچ وقت آرایش نمیکرد. رژ قرمز زده بود و خط چشم کشیده بود. و این مدل آرایشش به تعجبم اضافه کرد.

" چی می پوشی " اینو ازم در حالی که داشت تو کمد اتاق که لباساما گذاشته بودم توش رو میگشت گفت.

" نمیدونم ، فکر کنم این مشکی بلنده " اینو در حالی که لباس رو بهش نشون میدادم گفتم.

" یه لحظه صبر کن " اینو گفت و بعد رفت از تو اتاقش یه لباس مشکی آستین بلند ساده که تقریبا کوتاه بود آورد و برگشت.

"چطوره؟؟؟"

"تی تو که میدونی من از اینجور لباسا نمی پوشم. این لباس کوتاهه و پاهامو خیلی نشون بدم و گنده میده و تو همه خوب میدونی من از ران های پام خوشم نمیاد و احساس میکنم این لباس گودی کمرمو نشون میده"

" اولا این فقط یه شبه دوما چرت نگو ران های پات خیلی هم خوشگل و جذابه سوما گودی کمرتو هم نشون نمیده"

"نمی دونم من هیچ وقت لباسای اینجوری نمی پوشم و.." بقیه حرفم رو قطع کرد و گفت که حداقل امتحانش کنم .

بالاخره قبول کردم و پوشیدمش وای خدا چقدر کوتاهه ولی خب تی راست میگه گودی کمرم رو نشون نمیده و خیلی بهم میاد و میتونم بگم که خیلی هات شدم.

"واوووووووووو کایلی محشر شدی باید حتما اینو بپوشی "

بالاخره با جنگ و دعوا لباس رو پوشیدم و یه کفش مشکی پاشنه بلند که من معمولا پاشنه بلند نمی پوشیدم ، چون احساس میکنم خیلی دراز میشم و هر لحظه ممکنه که بخورم زمین. یه کیف کوچک سیاه هم دستم گرفتم و موهامم باز گذاشتم و به زور تی یه رژ زرشکی هم زدم. به خودم تو آینه نگاه کردم و بغض کردم نمی دونم چرا ولی یاد اون افتادم ولی با صدای تی که داشت میگفت بریم یا یه چی تو این مایه ها بغضم رو قورت دادم.

بالاخره آماده شدیم لباس تی هم خیلی خوبه یه لباس سفید کوتاه دکلته که روش نوشته های مشکی داره پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود. اوه استایل تی از دفعه قبل که دیدمش خیلی تغییر کرده وفکر کنم اینو هم مامانش طراحی کرده. اون یه طراح لباس عالیه.

بابای تی ما رو رسوند دم یه کلاب که خیلی بزرگ بود و ازش صدای آهنگ میومد و یه عالمه ماشین دم درش بود.استرس شدیدی داشتم و داشتم آرزو میکردم که ای کاش خونه مونده بودم.
.........................
Age khoshetoon oomade vote konid mn motevajeh sham😊
Mammnon ❤
Nazari darin begin , mamnoon misham💙
Ghesmat baad 250 ta readers bood mizaram☺
All the love💚

New Romantics Kde žijí příběhy. Začni objevovat