تو زندگی هر آدمی اتفاقات خوب و بد هست.
تو زندگی هری هم همینطور بوده، آشنایی با لویی بهترین اتفاق زندگیش بود اما این اتفاق خوب زیاد دوام نیورد وقتی که اونا فهمیدن برای آیندشون نظرات متفاوتی دارن و نمیتونن مثل قبل باهم کنار بیان پس اونا عجولانه عمل کردن و بهم زدن!چندهفته بعد از جداییشون بود که هری فهمید بارداره اما دیگه دیر شده بود و اون مجبور شد بچه مشترکش با لویی رو به تنهایی بزرگ کنه چون لویی تو فوتبال پیشرفت کرده بود و آدم سرشناسی شده بود و هری هیچ راه ارتباطی ای با لویی نداشت!
اما هری با این قضیه که بچشو به تنهایی بزرگ میکنه کنار اومد و شروع به ساختن آیندش و رفتن به سوی آرزوهاش کرد، کاری که توش موفق بود.
اون دوست نداشت به خاطر بچش از آینده ایی که دوست داشت بگذره و به علاوه هری فقط هجده سالش بود که فهمید بارداره. اون تو سنی قرار داشت که هر دختر و پسری فقط به فکر خوش گذرونی هستن و این درحالی بود که هری مجبور بود یه بچه رو به تنهایی بزرگ کنه!
اون هیچوقت یادش نمیره وقتی که لوسی به دنیا اومد چه روز قشنگ و در عین حال غمگینی بود!
هری بعد از کلی خواهش تونسته بود یک فرصت پیدا کنه تا دوباره برای امتحانش بخونه و اون مجبور بود که لگدهای اون دختر کوچولو رو نادیده بگیره و فقط به خوندن ادامه بده، اون باید این امتحان قبول میشد اما وقتی که دردش زیاد شد فهمید که نمیتونه درس بخونه و باید زنگ بزنه به خواهرش و یک ساعت بعد اون تو اتاق عمل بود!
اون یادشه که مادر و خواهرش چه قدر تلاش کردن تا به لویی اطلاع بدن اما اون حتی به خودش زحمت نداد که بیاد و دخترش ببینه و فقط وکیل شو فرستاد تا کارهای حقوقی انجام بده!هری داشتن لوسی رو یک امتیاز مثبت به نفع خودش میدونه، اون فکر میکنه که داشتن یک بچه از لویی میتونه اون به لویی وصل کنه! شاید اینطور نباشه اما هری هنوز به یاد لوییه و نمیتونه اونو از یاد ببره پس فقط میخواد یک راهی برای نزدیک بودن به لویی پیدا کنه!
اما هرچی که بود هری با کمک خانوادش دخترش به خوبی بزرگ کرد و حالا اون پونزده سالشه!
دختری با ترکیبی از هری و لویی، تنها یادگاری که هری میتونه از لویی داشته باشه.لوسی مثل لویی لجباز و کنجکاوه و مثل هری شکننده و احساسیه!
اون هیکلی شبیه به هری داره اما بیشتر اخلاقاش شبیه به لوییه چیزی که باعث میشه هری یاده لویی بیوفته.
لوسی مثل لویی عجوله و هیچوقت تحمل و صبر نداره و هری واقعا نمیدونه باید با این اخلاق مزخرف لوسی چه کار کنه!" لعنت بهت تو میخوای من تنها بزاری و بری! "
لوسی داد زد و دراتاقشو بست." لوسی من میتونم توضیح بدم! "
هری ملتسمانه گفت و دراتاق لوسی زد." نه بابا حداقل فعلا نه! "
لوسی ناله کرد.هری پوفی کرد و خودشو رو کاناپه پرت کرد.
اون بعضی وقتا واقعا کم میاره و نمیدونه باید چطوری با لوسی برخورد کنه، شاید اگر لویی بود این کار راحت تر بود و یا اگر هری از همون اول تصمیم میگرفت که دیگه به لویی فکر نکنه و بخواد زندگی عاشقانشو جوره دیگه ای ادامه بده و با کسی قرار بزاره انقدر سختی نمیکشید.
اما اون ترجیح داد خودش به تنهایی لوسی رو بزرگ کنه و حالا باید این سختی هارو تجربه کنه!
زندگی کردن با یک دختر نوجوان مطمئنا یکی از کارهای سخت تو این دنیاست مخصوصا اگر اون دختر مادر نداشته باشه!
YOU ARE READING
Are You My Father (COMPLETED)
Fanfictionبعد از سالها لویی و هری دوباره بهم وصل شدن اما اینبار توسط یک دختر! آیا لویی پدر اون دختره؟! لویی چطوری قرار بفهمه؟ Larry Stylinson Fanfiction By: 96_nargesmd cover: Tiresise