سه_ اسم مستعار

2.2K 475 99
                                    

چشماشو بست تا سرگیجش بیشتر از چیزی که هست نشه و بیشتر رو مبل نرمی که روش نشسته بود لم داد!
یاد حرف هری افتاد که میگفت " نمیفهمم کی قراره این عادت های مزخرفتو ترک کنی! "  و حالا میفهمه این عادت ها و اخلاق های مزخرف از نظر هری رفتارهای مختص به لوییه و اون دقیقا شبیه به لوییه و شاید حالا بفهمه که هری چه قدر  از دستش زجر میکشه!

" سرم درد گرفت "
لوسی غر زد.

لویی دست از این طرف و اون طرف رفتن کشید و با چشمایی گرد شده به لوسی نگاه کرد و گفت:
" تو... تو خیلی شبیه... "

لوسی بیخیال حرف لویی قطع کرد و گفت:
" میدونم خیلی شبیه پدرم هستم! "

" چی؟ پدرت؟! "
لویی با تعجب و ترس پرسید و از لوسی دور شد انگار که بیماری داره و قراره لویی هم مبتلا بشه!

" اوه خدا تو خیلی خنگی "

" با من درست صحبت کن پدر و مادرت یادت ندادن چطوری با بزرگترت صحبت کنی؟ "

" من مادر ندارم و پدرمم وقت نداشته منو تربیت کنه وقتی مجبور بوده پول دربیاره! "
لوسی حق به جانب گفت و یاد تک تک لحظاتی که منتظر بود تا هری پیشش باشه و نبود افتاد، وقتایی که هری مجبور بود درس بخونه و کار کنه و لوسی بزرگ کنه در حالی که لویی داشت از تک تک لحظاتی که هری درحال زجر کشیدن بود لذت میبرد بدون اینکه بدونه هری داره چه کار میکنه و تو چه وضعیتیه!

" تو هری از کجا میشناسی؟ "
لویی گیج پرسید و دست به سینه منتظر شد.

" از اون موقع که اومدم ده بار پرسیدی. گفتم که
پدرمه! "
لوسی جوری که انگار حوصلش سررفته گفت.

" یه مدرکی نشونم بده! "
لویی جوری که انگار یه چیزی یادش اومده گفت.

لوسی دستشو تو جیبش برد و موبایلشو از جیبش دراورد و قفلشو باز کرد و موبایلشو جلوی صورت لویی گرفت.
" ببینش "

لویی به عکس اسکرین گوشی لوسی نگاه کرد.
چشمش به مردی که کنار لوسی بود افتاد.
گوشه چشماش چروک شده بود و رو پیشونیش هم چنتا چروک داشت، چهرش پیرتر شده بود و لویی میتونست به وضوح شکسته شدن هری ببینه اما هنوز لبخند رو صورتش بود و هنوزهم چشماش به همون زیبایی قبل بود.
لویی میخکوب شده بود، زبونش بند اومده بود!

لوسی با خنده به حرکات لویی نگاه میکرد.
" این برای سال پیشه اگر میخوای میتونم عکس سه روز پیششو بهت نشون بدم "
لوسی گفت و لویی سریعا سرشو به نشونه تایید تکون داد.

لوسی تو گالریش رفت و عکسی که سه روز پیش خونه آنه انداخته بود اورد و روبه رویه لویی گرفت.
" ایناهاش. جما و آنه و من و پدرم! "

لویی دوباره به هری نگاه کرد.
چشمایه زیباش که بین مژه هاش قفل شده بود و لبهایی که مثل قبل قرمز بود و چین های کوچیکی که رو پیشونیش بود.

" مادرت کیه؟ "
لویی پرسید انگار بالاخره تونسته بود باور کنه که لوسی ارتباطی به هری داره.

" پدر من گیه و مطمئنا از یک فرد گی انتظار نمیره که زن داشته باشه پس دوتا مرد منو بوجود آوردن و منم پونزده سالمه دقیقا وقتی که شماها ازهم جدا شدید پس میتونیم نتیجه بگیریم... "

قبل از اینکه لوسی حرفشو کامل کنه لویی با صدای بلند و حق به جانبی پرسید:
" تو چطوری به این نتیجه احمقانه رسیدی؟! "

" از اونجایی که اسم تو به عنوان اون یکی پدرم ثبت شده! "
لوسی با لبخند گفت و کولشو از کنارش برداشت و زیپ جلویی کیفشو باز کرد و کارت شناساییشو از توش دراورد و به لویی داد.

لویی با دقت به نوشته ها نگاه میکرد و هرازگاهی چشماش درشت میشد و دوباره عادی نگاه میکرد.

" هری کجاست؟! "
لویی با ترکیبی از ترس و عصبانیت پرسید.

" اون نیستش! "

" و تو برای چی اومدی اینجا؟! "

لوسی چندبار پلک زد و بعد با صدای بلندی شبیه به جیغ گفت:
" چون من دخترتم و تو پدرمی و حالا اومدم پیش پدرم! "

لویی کمی عقب رفت و تلفن از روی میز برداشت و گفت:
" همه چی مشخص میشه! "

لوسی با لبخند رو مبل لم داد و گفت:
" پدرم همیشه میگه عادت داشت بهت بگه لوبر! همینطوری صدات میکرد دیگه؟! "

لویی دست از شماره گرفتن برداشت و با تعجب به دختر عجیبی که تو یک ربع تونسته بود تمام زندگیشو تغییر بده نگاه کرد!

" و تو بهش میگفتی هزا! اون هنوزم عاشق این اسمه اما نمیزاره کسی به این اسم صداش کنه! "
لوسی با خنده تلخی گفت.

لویی که حالا یاد خاطرات مشترکش با هری افتاده بود بیشتر از هر زمان دیگه ای ترسید، اون دختر همه چیز میدونست حتی اسم های مستعاری که لویی و هری روهم گذاشته بودن!

" تو... تو لعنتی داری چه کار میکنی؟! "
لویی با تردید پرسید و سعی کرد ترسشو از بین ببره.

لوسی از جاش بلند شد و همینطور که به طرف آشپزخونه میرفت گفت:
" هویج داری؟ "

لویی با تردید به لوسی نگاه کرد و از ترس سرشو به نشونه تایید تکون داد.
لوسی به قیافه خنده دار لویی نگاه کرد و سرشو به نشونه تاسف تکون داد و بعد همینطور که تو یخچال میگشت گفت:
" برای شام پیتزا ایتالیایی سفارش بده! "


Are You My Father  (COMPLETED)Where stories live. Discover now