|[ 4 ]|

3.8K 516 272
                                    


زنگ بعدى هم براى زين گذشت و زين واقعا ناراحت بود ! اون دوست نداشت ديگران از دستش عصبانى و ناراحت باشن و حالا كه لباس اون پسرو خراب كرده بود واقعا حس خيلى بدى داشت.

هرى زد رو شونش و از فكر درش آورد !

" هى پسر ، زنگ خورد ! كجايى ؟ " هرى گفت و خنديد.

" داشتم به اون پسره فكر ميكردم ! واى هرى من گند زدم به لباسش ! اون واقعا حق داشت ! " زين گفت و صورتشو با دستاش پوشوند.

" كامان زين ! تو اونو نميشناسى ! " هرى گفت و سرشو تكون داد.

" منظورت چيه ؟ " زين پرسيد

هرى صندليشو كشيد عقب و بلند شد . "بيا بريم برات تعريف ميكنم ، كافه يا حياط ؟ " هرى پرسيد.

" صد در صد حياط " زين گفت و با حالت ناراحت يه دستى به موهاش كشيد !

همينجورى كه توى راهرو ها حركت ميكردن هرى شروع به توضيح دادن كرد .

" خب اون ليام پين ـه ! اينجا همه اونو ميشناسن ، مدرسه واسه يكى از شركت هاى پدرشه ! يعنى يه جورايى مدرسه واسه ليام پينه ! هر كارى بخواد ميكنه ! " هرى توضيح داد و آروم آروم از پله رفت پايين و زينم پشت سرش.

" يعنى يه جورايى قلدر مدرسه س ؟ " زين با ناباورى پرسيد.

" نه ، ببين اون قلدر نيست ! يعنى اون همه رو اذيت نميكنه ، اگه كسى كارى به كارش نداشته باشه اونم كارى به بچه ها نداره . نميدونم چطورى تعريفش كنم ! اون .... اون خيلى عجيبه ! " هرى گفت و درو باز كرد و وارد حياط شدن .

" يعنى آدم خوبيه ؟ " زين پرسيد .

" من اينو نگفتم " هرى گفت و يه لبخند عجيب زد. خب با توجه به حرفاى قبلى هرى،  اون همه رو اذيت نميكرد ، و حالا آدم خوبيم نبود ! اين واقعا مسخره س .

" اوه زى ! من موبايلمو تو كلاس جا گذاشتم ! ميرم بيارمش ! همينجا بشين الان برميگردم " هرى گفت و با عجله سمت ساختمون مدرسه رفت .

و حالا زين توى حياط تنها بود ! اون از تنها بودن متنفر بود ... حس وحشتناكى بهش دست ميداد جورى كه انگار از يه سياره ى ديگه افتاده پايين ! واسه همين به جاى تنها نشستن ، بلند شد تا يه گشتى اون اطراف بزنه !

پاهاش ناخود آگاه اونو به سمت اون ديوار كشوندن ! ديوار كناريه حياط بود ! از اول تا آخرش رفت و دستشو به نقاشى ها كشيد ! هركس اينارو كشيده واقعا كارش عالى بوده. زين خودش عاشق نقاشى بود و نصف ديواراى بردفورد و نقاشى كرده بود |: .

Soulmates or Soul enemies? || Ziam Where stories live. Discover now