" ليــــــــــااام" زين با صداى شليك و ول شدن دست ليام از تو دستش اسمشو فرياد زد .
ليام روى زانوهاش افتاد و سرشو توى دستاش گرفت .
" آآآخ " اون گفت و دستشو روى گوشش گذاشت .
گلوله با فاصله كمى از سرش گذشت و گوشش خراشيده شد !! سوزش وحشتناكى توى گوشش حس ميكرد !! با اينكه خيلى كم خون اومده بود ، اما انگار گوشش رو چسبونده بودن به يه كوره ى داغ ....
" ليام تو خوبى ؟؟؟ خداى من !!!!!!!!! تو تير خوردى ! " زين با نگرانى گفت. صداش به خاطر سرما و بغضى كه داشت گرفته بود و مردونه تر شده بود .
ليام درد داشت ، گوشش خيلى ميسوخت ! مقدارى كه حتى نميتونم توصيفش كنم ولى اون بايد بلند ميشد . بايد ميدويدن ... به زور از جاش بلند شد ، زين دستشو دور ليام حلقه كرد و توى دويدن بهش كمك كرد .
چند دقيقه ديگه هم دويدن و اون مرد هم همينجورى پشتتشون ميدويد و هر از گاهى شليك ميكرد . چرا تيراش تموم نميشه ؟
" ليام تو خوبى ؟ ليام خواهش ميكنم !! ميخواى وايسيم ؟ " زين دوباره با نگرانى پرسيد الان ليام از اين فرار احمقانه مهم تر بود .
" من خوبم ! خوب--م " ليام با درد گفت . " ادامه بديم ! بايد بريم "
پسرا به دويدن ادامه ميدادن و اون مرد هم انگار دست بردار نبود . زين و ليام سريع با ديدن يه بوته ى بزرگ و پر برگ پريدن توش و پشتش نشستن .
ليام با يه دست گوشش رو گرفته بود و يه دستشو جلوى دهنش گذاشته بود . انگار حتى نفس كشيدن هم توى اون لحظات اشتباه بود .
صداى پا خيلى نزديك شد ، اما از مسير مستقيم رفت و دور شد .
زين نفسى كه حبس كرده بود رو بيرون داد و بعد از اينكه مطمئن شدن كسى اطرافشون نيست از جاشون بلند شدن . از بى راهه لابه لاى درختا حركت كردن .
" ليام ببينمت ! خيلى درد دارى ؟ " زين پرسيد . صداش فوق العاده بد بود . انگار يه چيزى راه گلوشو بسته بود و نميذاشت صداش كامل بياد بيرون .
" آره " ليام كوتاه جواب داد اما از حركت نايستاد .
" ليام ميخواى وايسيم ؟ " زين گفت و دستشو رو شونه ى ليام گذاشت .
" نه زين من خوبم " ليام گفت و با لجبازى به راهش ادامه داد . " بايد دورتر شيم "
" چرت نگو ! تو مهم ترى ! اصلا اهميتى نميدم اگه اونا پيدامون كنن . همينجا ميمونيم. " زين گفت و به چندتا تنه ى قطع شده ى درخت كه يه قسمتى از جنگل افتاده بودن اشاره كرد .
KAMU SEDANG MEMBACA
Soulmates or Soul enemies? || Ziam
Fiksi Penggemar[COMPLETED] [ ابديت يا بى نهايت ... ؟ ] ∞ داستان دو پسر جوان كه رابطه خوبى با هم ندارن اما به كمكـ هم براى نجات مهم ترين آدماى زندگيشون تلاش ميكنن ، و احتمالا اونجاست كه همه چيز عوض ميشه ........